یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, November 10, 2005
ابوی‌جان! مبارکه

وقتی می‌‌بینی که داخلی‌ها قدرش را نمی‌دانند و باید یونسکو و مراکز دیگر سازمان ملل از او تقدیر کنند، غمت می‌گیرد. وقتی کسی عمری را صرف آب و خاک خود می‌کند، پیشنهادهای مالی کلان فائو و دیگر مراکز را دور می‌اندازد و از ترس اینکه مبادا به او سمتی دولتی بدهند، از تهران در می‌رود! و کارتحقیقاتی‌اش را در روستاهای نور‌آباد ممسنی دنبال می‌کند، و همکاران خوش‌نشینش در مرکز در کارش سنگ‌اندازی می‌کنند و نمی گذارند بولدوزرهای پروژه به کارشان برسند، سوخت نمی رسانند، برای همکاران طرح ماموریت می‌تراشند تا از او دورش کنند، جماعت نزدیک به مهندسان مشاور در وزارت کشاورزی در کار این مخالف سد سازی، سد می شوند، اشکت در می‌آید.

وقتی چند بار چنان اعصابش را خرد می‌کنند که تا سکته کردن فاصله‌ای نمی‌یابد، نمی‌دانی چه بگویی. سال ۶۲ حقوق او را آنقدر کم می‌کنند که نمی‌داند پول اجاره را چه کند. جالب آنکه حق ماموریت و دوری از مرکز و... هم نمی‌گیرد.

آری، خلق و خوی تندی دارد، بی‌رحم است، نمی‌داند مرخصی یعنی چه، زندگی را بر خودش و خانواده‌اش سخت گرفته... وسط سیل ۱۳۶۵ فارس که جان ده‌ها نفر را گرفته، به آب می‌زند تا ببیند طرح آبخوانداری اش جواب می‌دهد یا نه، و وقتی جواب می‌گیرد، تازه اول بدبختی است.

سطح آب زیرزمینی منطقه‌ای خشک وداغ را با کار طاقت فرسای گروهی آدم عاشق به آنقدر بالا می‌آید که گویی ذخیره سد لتیان را در زیر زمین پنهان کرده‌اند.

امروز جماعت "یونسکو" جایزه‌اش می‌دهند، ولی کاش قدر کارش خودی‌ها می دانستند. کاش آب‌دزدک‌ههای سیاسی این قدر سنگ جلوی پایش نمی‌افکندند و نتیجه کارش امروز تشنگان بسیاری را سیراب می‌کرد.

پدر. خسته نباشی!


این قسمت برای یادآوری یک نکته به بنده خدایی می‌نویسم که چون این وبلاگ را می‌خواند، می‌خواهم کمی یاد فرزندش(بخوانید فرزندانش) بیافتد. امیدوارم اثر کند.
نمی‌دانم پدرم تا حالا چند تا جایزه گرفته و چقدر از جوایزش را میان همکارانش یا کسانی که دوستشان دارد تقسیم کرده. این بار هم زنگ زد و گفت که اگر مثل بچه آدم بروی و درس‌ات را ادامه بدهی، یک پنجم آن مال تو است(ای لعنت بر تنبلی!).
گاهی می‌مانم. طرف بچه‌اش به اندکی پول احتیاج دارد، محبت او را سال‌هاست ندیده، پولی نسبتا کلان نصیبش شده، ولی یادش می‌رود، یا نمی خواهد به روی خودش بیاورد که فرزند مدرسه رو او وجود خارجی دارد. نمی‌دانم. لابد پدر من اشتباه می‌کند که هنوز نتوانسته خانه‌اش را تعمیر کند، ولی به فکر فرزند قدرنشناس درس نخوانش است...