یکی از بزرگترین نکات مثبت وبلاگ و وبلاگنویسی، یک نوع تجربه کردن دموکرسی است. نظرت را میگویی، کامنتهای مختلفی برایت میگذارند، مخالفت هم نظرت را نقد میکند. حالا یا مجاب میشوی یا نمیشوی.
تجربه انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران و خطکشیهای قبل و بعدش هم جالب بوده است.
از جمله اینکه آیا حق داری به کسانی که روزگاری به ایشان احساس همدلی میکردی بپردازی یا حتی شدیدا بتازی؟ از نظر بسیاری از طرفدارانشان، نه! چنین حقی نداری، و اگر هم در فکرت با ایشان مشکلی هم داشتهای، باید خشم یا نقدت را فرو بخوری.
مطمئنا همه ما از یک رگ و ریشه خانوادگی و اجتماعی و فکری نیستیم، پس نمیتوانیم به یک اندازه هم از هم انتظار داشته باشیم که در برابر مسائل مختلف صاحب دیدگاههای بسیار نزدیک و هم امتداد باشیم. با این همه، بسیاری از ارزشها و تابوهایمان مشابه هم است. لااقل آزاد بودن را دوست داریم و حاضر نیستیم به خاطر آزاد بودن خودمان، دیگری آزاد بودنش را از دست بدهد. از ظلم خوشمان نمیآید و نمیخواهیم به هر قیمتی زیر بارش برویم. دلمان برای آینده مملکتمان میسوزد، نگران شرایط حال حاضر هستیم.
همه ما در مواقعی مسائل را سفید و سیاه دیدهایم که بعدها به خطاهای دیدگاهی خود پی بردهایم. گاهی عصبانی مینویسیم و گاهی عصبی، گاهی در کمال خونسردی و بدون خشم. در وبلاگ قرار بوده خودمان باشیم، نه چیزی که بقیه از ما انتظار دارند. شاید هم قرار نبوده، ولی احساس من از وبلاگنویسی این است. نمیتوانم وقتی خشمگین هستم ادای فرد دیگری را در بیاورم تا بقیه راضی شوند، وقتی هم خوشحالم، نمیتوانم خودم را به ناراحتی بزنم.
تجربه یکسال و خردهای وبلاگ نویسی برای من این نتیجه را داشته که توانسته ام تا حد زیادی آنچه را در ذهنم داشته ام را بازگو کنم. از وبلاگهای بقیه چیزهای بسیاری آموختهام، و حس کرده ام وقتم کمتر باطل شده است.
به همین دلیل وبلاگ را دوست دارم، و دلم میخواهد هر روز ساعتها بنویسم و بخوانم،