تا همين دو سه روز پيش، هوای اينجا به طرز عجيبی گرمتر از سالهای قبل بود. اهالی میگفتند که در ۲۵ سال گذشته( از عهد مادها تا کنون!) بيسابقه بوده!
و اما امشب اندکی سرد شده و گمانم يواش يواش زمستان دارد سر وکلهاش پيدا میشود...آنهم زمستان دوستانه تورنتو که سوز سرماي آن جلو اکثر فعليتهای هستهای را میگيرد(انجماد هستهای!).
من فقط دلم به حال اين کارتون خوابهای بيچاره میسوزد که خودشان را روی دريچههای هوای مترو گرم نگه میدارند. ديٌشب يکی از آنها از من خواست کمکش کنم تا قهوه بخرد، و توضيح داد که از من اين تقاضا را کرده تا مجبور به دزدی نشود. راستش خيلی از نحوه گدايیاش خوشم آمد! وقتی هم که جلوی من رفت قهوه بگيرد، چنان با حس جالبی نگاه کرد که انگار با چشمانش میگويد: ديدی دروغ نگفتم!
اهالی نسبتا محترم "تهرانتو"! اگر حالش را داشتید و صبحها کله سحر بیدار شدید، سری به این جماعت بزنید.