برنامه نسبتا جالبی با مشورت همکاران برای معرفی کاريکاتوری شخصيتهای سياسی چيديم. بنا شد از هر دو جناح باشند و گاهی هم به سراغ آدمهای فرهنگی برويم. بعد از معرفی مصطفی تاجزاده به نکتهای رسيدم که بيشتر بر پايه نقد خود او بود. تاجزاده گفت:" وقتی از کسی خوشت میآيد، نمیتوانی قشنگ و طنز آميز او را بنوازي، و کمی ساختگی میشود". ديدم راست میگويد. پس در کمال بیشرمی شروع کردم به گشتن دنبال نکات منفی و بعضا سياه آدمها! بعد سعی کردم بدترين حالت را تجسم کنم، آنوقت خودم سانسورش می کردم تا قابل چاپ شود. نوعی برهان خلف عصر جديد.
با اين همه گاهی به علت دانستن مسائلی که نسبتا خصوصی هم بود، مجبور شدم به بعضیها بيش از حد ارفاق کنم! و جالبتر آنکه بعد از چاپ هر قسمت، با زوايای جديدی از زندگی سوژه مورد نظر آشنا میشدم، چون دوستان يا دشمنان طرف ماجراهايی را نقل میکردند که به عقل جن هم نمیرسيد! مثلا تعداد ازدواجهای ناکام، روابط عجيب و غريب، قراردادهای پنهاني، زد و بندهای سياسی و ...
منابع خبری من هم جالب بودند! مثلا در مورد عطريانفر و يا کرباسچی از يکی از رفقاي سابقشان زندگیشان را پرسيدم و بعد مصاحبهها انجام گرفت. عطريانفر که اصلا از سوالهای من در باره زندان حفاظت اطلاعات که درست کرده بود و بعدها رفقای خودش را در آن بازجويی کرده بودند خوشش نيامد!
بعضی از بیوگرافیهای کاریکاتوری در صفحه کلوزآپ حیات نو، بیمزه در آمد، و بعضیهایش مخاطبان را راضی میکرد. من از روی مرض شخصی جمعهها به روزنامهفروشیها سرک میکشیدم و وقتی میدیدم حیات جمعه تمام شده، در یک نقطه ناگفتنیام عروسی بود. از طرف دیگر در ایران جمعه با این مشکل روبرو بودم که میگفتند تو کار خوبت را دادهای به آنها!
به یادماندنیترین مصاحبه برای من، گفتگو با حسین شریعتمداری بود. قبلا در همین وبلاگ در بارهاش نوشتهام. تا زمان چاپ مضطرب بودم و بعد از چاپ هم بقیه نگران من بودند. حق هم داشتند ... هم بدش آمده بود....آخ!
برای گرفتن وقت مصاحبه از او آنقدر به موبایلش و دفترش زنگ زدم که بالاخره در اوایل بهار ۸۱ به من وقت داد. برخوردش هم بسیار گرم و دوستانه بود. خیلی هم باهوش بود و قشنگ از زیر پاسخ به بعضی سوالها در میرفت! با این حال توانستم به نکاتی دست پیدا کنم که وقتی بیوگرافیاش چاپ شد، فهمیدم خیلیها عصبانی شدهاند. نفوذیهای عزیزم در کیهان خبر دادند که صبح شنبه بعد از چاپ حیات جمعه مذکور، بچههای حروفچینی روزنامه و بقیه برای هم از صفحه مورد نظر فتوکپی میگرفتهاند و برای دیگر قسمتها میبردهاند. در موقع نهار روز شنبه هم بعضی از آقایان برای طراح این اثر شنیع خط و نشان کشیده بودند...یکی از بچهها هم که با سپاه در ارتباط بود به من پیغام داد که شدیدا مواظب خودم باشم.
عصر روز شنبه به راهنمایی علیرضا حقیقی، به برادر حسین زنگ زدم، تا به نحوی از دلش در آورم. البته با کمال پررویی از او به خاطر وقتی که به ما داده بود و پذیراییاش تشکر کردم! او مانده بود چه بگوید! گفت که این چیزها را که آوردید نیازی به مصاحبه نداشت، گفتم اتفاقا میخواستم مثل "نیمه پنهان" کیهان کاملا مستند باشد!
سختترین کار هم برای آن شماره، انتخاب عکس بود! آنقدر عکسهای حسن خوب بود که دلم میخواست یک شماره ویژه فقط آنها را کار میکردیم!