یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, November 17, 2005
دوران دیروز-خاطراتی پراکنده از روزنامه‌های اصلاح‌طلب-۶۳
برنامه نسبتا جالبی با مشورت همکاران برای معرفی کاريکاتوری شخصيت​های سياسی چيديم. بنا شد از هر دو جناح باشند و گاهی هم به سراغ آدم​های فرهنگی برويم. بعد از معرفی مصطفی تاج​زاده به نکته​ای رسيدم که بيشتر بر پايه نقد خود او بود. تاج​زاده گفت:" وقتی از کسی خوشت می​آيد، نمی​توانی قشنگ و طنز آميز او را بنوازي، و کمی ساختگی می​شود". ديدم راست می​گويد. پس در کمال بی​شرمی شروع کردم به گشتن دنبال نکات منفی و بعضا سياه آدم​ها! بعد سعی کردم بدترين حالت را تجسم کنم، آنوقت خودم سانسورش می کردم تا قابل چاپ شود. نوعی برهان خلف عصر جديد.

با اين همه گاهی به علت دانستن مسائلی که نسبتا خصوصی هم بود، مجبور شدم به بعضی​ها بيش از حد ارفاق کنم! و جالب​تر آنکه بعد از چاپ هر قسمت، با زوايای جديدی از زندگی سوژه مورد نظر آشنا می​شدم، چون دوستان يا دشمنان طرف ماجراهايی را نقل می​کردند که به عقل جن هم نمی​رسيد! مثلا تعداد ازدواج​های ناکام، روابط عجيب و غريب، قرارداد​های پنهاني، زد و بندهای سياسی و ...
منابع خبری من هم جالب بودند! مثلا در مورد عطريان​فر و يا کرباسچی از يکی از رفقاي سابق​شان زندگی​شان را پرسيدم و بعد مصاحبه​ها انجام گرفت. عطريان​فر که اصلا از سوال​های من در باره زندان حفاظت اطلاعات که درست کرده بود و بعدها رفقای خودش را در آن بازجويی کرده بودند خوشش نيامد!

بعضی از بیوگرافی​های کاریکاتوری در صفحه کلوزآپ حیات نو، بی​مزه در آمد، و بعضی​هایش مخاطبان را راضی می​کرد. من از روی مرض شخصی جمعه​ها به روزنامه​فروشی​ها سرک می​کشیدم و وقتی می​دیدم حیات جمعه تمام شده، در یک نقطه ناگفتنی​ام عروسی بود. از طرف دیگر در ایران جمعه با این مشکل روبرو بودم که می​گفتند تو کار خوبت را داده​ای به آنها!

به یاد​ماندنی​ترین مصاحبه برای من، گفتگو با حسین شریعتمداری بود. قبلا در همین وبلاگ در باره​اش نوشته​ام. تا زمان چاپ مضطرب بودم و بعد از چاپ هم بقیه نگران من بودند. حق هم داشتند ... هم بدش آمده بود....آخ!

برای گرفتن وقت مصاحبه از او آنقدر به موبایلش و دفترش زنگ زدم که بالاخره در اوایل بهار ۸۱ به من وقت داد. برخوردش هم بسیار گرم و دوستانه بود. خیلی هم باهوش بود و قشنگ از زیر پاسخ به بعضی سوال​ها در می​رفت! با این حال توانستم به نکاتی دست پیدا کنم که وقتی بیوگرافی​اش چاپ شد، فهمیدم خیلی​ها عصبانی شده​اند. نفوذی​های عزیزم در کیهان خبر دادند که صبح شنبه بعد از چاپ حیات جمعه مذکور، بچه​های حروف​چینی روزنامه و بقیه برای هم از صفحه مورد نظر فتوکپی می​گرفته​اند و برای دیگر قسمت​ها می​برده​اند. در موقع نهار روز شنبه هم بعضی از آقایان برای طراح این اثر شنیع خط و نشان کشیده بودند...یکی از بچه​ها هم که با سپاه در ارتباط بود به من پیغام داد که شدیدا مواظب خودم باشم.

عصر روز شنبه به راهنمایی علیرضا حقیقی، به برادر حسین زنگ زدم، تا به نحوی از دلش در آورم. البته با کمال پررویی از او به خاطر وقتی که به ما داده بود و پذیرایی​اش تشکر کردم! او مانده بود چه بگوید! گفت که این چیزها را که آوردید نیازی به مصاحبه نداشت، گفتم اتفاقا می​خواستم مثل "نیمه پنهان" کیهان کاملا مستند باشد!

سخت​ترین کار هم برای آن شماره، انتخاب عکس بود! آنقدر عکس​های حسن خوب بود که دلم می​خواست یک شماره ویژه فقط آنها را کار می​کردیم!