یکی از بدبختیهای دائمی من و احتمالا بسیاری از همکارانم، بیخبر بودن روابط سردبیران با مقاماتی بوده است که میخواستهایم ترتیبشان را بدهیم. مثلا ایرادهای بنیاسرائیلی که از کار میگرفتند و بعد می گفتند ممکن است برای روزنامه مشکل بوجود بیاید و ...
بارها اتفاق افتاده که بعد از چند سال، از طریق همان سیاستمدار مورد نظر فهمیدهام که سردبیر آن روز من که به انحا مختلف، مانع انتشار کارم شده، در همان زمان حقوقبگیر یا مشاور جناب سیاستمدار بوده است.
کلا سیاست چیز بسیار خفن و جذابی است! در سالهایی که مشاور بهینهسازی بودم، چند بار سر وزارت نفت کرمهایی ریختم، و باورتان نمیشود چه حرفهای که نشنیدم. انگار شما را خریده باشند و حق نداشته باشید کاری خلاف میل بکنید.
از این بازیها همیشه وجود داشته و خواهد داشت...
اولین تجربهام سر برنامه تلویزیونی قاصدک بود که با همایون خیری در آنجا آشنا شدم. همزمان با کارم در آن برنامه، برای هفتهنامه مهر کاریکاتوری در باره افتتاح شبکه جام جم کشیدم، نتیجه اخلاقی، حذف محترمانه بنده از برنامه بود.
سال بعد، آتشافروز به من زنگ زد و دعوتم کرد تا مجری برنامهای باشم. نکته جالب، شرط نسبتا بامزهای بود، و آن هم نگه داشتن هوای مدیران محترم سیما بود! من هم در کملا پررویی در اولین فرصت کاریکاتور برادران لاریجانی را با هم کشیدم که دست در دست هم می خواندند: ما دو تا داشیم، مثل مداد تراشیم، هر جا میریم ...
بگذریم، جماعت از شما انتظار دارند لبه تیز چاقویی باشید که آنها هدایتش می کنند، نه آنکه خودتان صاحب خودتان باشید. فرقی هم نمیکند اصلاحطلب باشند یا اسلاحطلب...شما از دید آنان ابزاری بیش نیستید...
اینجاست که وبلاگ خیلی به درد می خورد!