چه معنی داره آدم همهاش از سالهای دور بنویسه؟
آقایی که شما باشین(به جز فمینیستهای نسبتا عزیز) ساعت هفت و نیم صبح از کار زدیم بیرون و جای شما خالی صبحانه را زدیم توی رگ. هشت و نیم به خانه رسیدیم و ساعت نه و نیم هنوز چشمان مبارک ما بسته نشده بود که از رادیو کانادا زنگ زدند و یک مصاحبه یک ساعته کردند. حالا دو باره آمدیم بخوابیم که دوباره زنگ زدند و گفتند
یادشان رفته چند تا سوال بپرسند...
مثلا میخواستم این روز جمعهای زودتر بخوابم تا از آن طرف زودتر بروم "هریپاتر" را ببینم...ساعت یک و نیم بعد از ظهر زنگوله ساعت بیدارم کرد و چند تا فحش خوار و مادر حوالهاش کردم و تا ساعت چهار و نیم خوابیدم. خواستم دوش بگیرم که دیدم آب گرم کن اندکی یخ زده...خلاصه، دوش آب یخ هم به نحو عجیبی چسبید....
بعدش رسیدم ولایت تورنتو، گفتم هوا که سرد شده بروم و کلاه و دستکش بخرم، اما این سختگیری ما باعث شد چیزی را پسند نکنیم، بعد از چند ساعی پیاده روی، گفتیم برویم و فیلم را ببینیم که گفتند تمام سانسها پیشفروش شده! با دماغ سوخته در سرمای تورنتو اندکی ول گشتیم و بعدش رفتیم کتابفروشی، دیدیم کتاب سال کاریکاتورهای مطبوعاتی کانادا دو تا کار از بنده کمترین دارد. اندکی سر حال آمدیم و چند تا کتاب دیگر هم خریدیم، و تازه کشف کردیم که این شماره مجله نیویورکر مقاله اصلیاش در باره ایران است. عکس روزبه میرابراهیمی عزیز و همسرش را هم دیدیم...
بعد هم دست از پا درازتر برگشتیم خانه...
قصه ما به سر رسید، کلاغه( همون که به ما...یده بود) به خونهاش نرسید