وقتی روز عقد، جناب عاقد میخواست شغل داماد را بنويسد، همه بلند گفتند "زمين شناس"، ولی داماد پررو با زباندرازی خاصی گفت: کاريکاتوريست!اين داماد نمک نشناس، وقتی سال بعد میخواستند در باره کارت عروسی تصميم بگيرند، گفت فقط کاريکاتور. حالا نگرانی خانواده عروس بابت حفظ آبرو يک طرف، مرض داماد کرمکی هم طرف ديگر...
متن کارت را نخست ابراهيم نبوی نوشت، میخواستم حال و هوای قجری داشته باشد...حال و هوای راپورتهای يوميه داور، ولی پدر زن عزيز ناگهان دو سه کيلو کم کرد، و بعد با اندکی تغيير و ويرايش و پيرايش، يکی از دوستان روزنامه همشهری زحمت خطاطیاش را به دوستی ديگر داد و بر و بچههای خوب مهر چاپ کارت را بر عهده گرفتند، ولی در باب کاريکاتور...استرسی داشتم که مپرس! کاريکاتور عيال نسبتا خوب از آب در آمد ولی خودم، اصلا!
برای موازنه قدرت هم يک فروند"وردنه" گذاشتيم کنار دست عيال...میخواستم تصوير شماره ۲ را هم بکشم که قيافههای ديدنی مادر
زن و پدر زن اندکی مانع شد.بعد از چاپ، فهميدم خاندان عيال، برای حفظ کرامات خانوادگي، خودشان کارتی چاپ کردهاند، اينجا بود که سيد بازی من به کار افتاد و چنان اخم و تخمی کردم که بيا و ببين، تهديد! اگر کارت را ندهيد، میدهم يک پوستر بزرگ دو متر در يک متر دم تالار بگذارند.
اينجای کار را داشته باشيد، يک هفته بعد درخواست رسيد که لطفا باز هم چاپ کنيد! با نوشته و بدون نوشته...ترسيدم! خيال کردم باز هم میخواهند مهمان دعوت کنند! مگر قرار نبود ...کاشف به عمل آمد که فاميلهای عزيز رياست مربوطه بنده، می خواهند يک کارت اضافه يادگاری هم داشته باشند، و عده ای هم به همکارانشان نشان داده اند، آنها هم خواسته اند. راستش از اين پیشنهاد مادر زن و پدر زن خيلی حال کردم!
بعدها کارت عروسی بعضی از دوستانم را هم طراحی کردم...