الان بعد از دو سال و اندی کانادا نشینی، باید یک دستگاه کامپیوتر ثابت بخرم. دیشب در راه بازگشت به خانه یاد اولین روزهای استفاده از کامپیوتر در روزنامه زن افتادم.
آن روزها داشتن کامپیوتر شخصی اندکی مشکل بود. قیمت بالا و نیز عدم دسترسی به خیلی از نرم افزارها...آنقدر نق زدم تا یک دستگاه به سرویس ما دادند، بلد هم که نبودم، خانم غلامی همسر دوستم علیرضا جلوه که همکار ما شده بود به من فوت و فنهای استفاده از فتوشاپ را یاد داد...
دو سال بعد به تشویق حمید بهشتی، کامپیوتر خریدم، ولی از بخت بد همه چیز مقارن شد با تعطیلی گسترده روزنامهها...از یک طرف بیپولی شدید و از یک طرف نیاز به گرفتن کاری که بتوانم هزینه رفته را جبران کنم...میشد با کمی پول اضافه، یک پیکان دست دوم خرید و داد اجاره برای مسافر کشی، سر برج هم چیزی دستمان میآمد!
وقتی هم میریختند خانه بچهها و همه چیزشان را میبردند، مثل کامپیوتر شخصی، فیلم، آلبوم و ... مجبور شدم موقتا بفرستمش خانه دوستی...
الان این پدرسوخته شده جزو زندگی ثابت خیلی از ماها، من که روزی حد اقل ۱۲ ساعت دارم با آن لاس خشکه می زنم و کار میکنم. و هر از گاهی هم درود می فرستم به کسانی که فوت و فنی یادم دادند و باعث شدند راحت تر از این راه نان بخورم! حتی حسین درخشان! هه هه هه