نیکان: پز بیخودی نده! همه کتاب دارن، توی خونه همه پیدا میشه...
نیک آهنگ: نخیر، این کتابیه که توی کله من مدتهاست مونده و میخواد بیاد بیرون.
نیکان: تنبل خان، این همونی نیست که یک ساله داری چسی میآی که داری روش کار میکنی؟
نیکآهنگ: مرتیکه ابله! ادبت کجا رفته؟ میخوای بزنم مثل خردبیر ترتیبتو بدم؟
نیکان: غلط کردم! ما آبرو داریم جلوی همسایهها...
نیکآهنگ: حالا شد، بابا نمیخوام یه کتاب بیخود کار کنم که بعدا مثل سگ پشیمون بشم از چاپش...۴ ماه دارم روی کاراکترش کار می کنم...
نیکان: زحمت کشیدی، حالا این شاهکار رو که میخوای زایمان بنمایی(مودبانه بود؟) ؟
نیکآهنگ: آدم نمیشی تو...داستانش الان هم ادامه داره، هنوز تموم نشده که...شاید دنباله دار باشه...
نیکان: خب حالا چرا اعلام عمومی میکنی کار ناکرده رو؟
نیک آهنگ: واسه اینکه مجبور باشم انجامش بدم! واسه اینکه بیخودی طولش ندم، لا اقل چند فصلشو تموم کنم نشون ناشر بدم...کاشکی زودتر...
نیکان: کاشکی رو کاشتن سبز نشد...
نیکآهنگ: واسه اینکه پوزتو بزنم، میکارم واسهات...