وقتی حنیف عزیز خواست تا وضعیت تجربه شده را شرح دهم، مجبور بودم ذهنم را به حال و هوای آن روزها بازگردانم. روزهایی که به امید فردایی بهتر طی میشد و در نا امیدی شدید بسی امید بود. همه لحظات آدم در اینجا تلخ نیست، تجربه کنترل نشدن، تعقیب نشدن، سین جیم نشدن چیز دلپذیری است.
اینجا برای خیلی از مهاجران وضعیتهایی اینچنین و جه بسا سخت تر بوجود آمده که اصلا تمامی بلندپروازیهای پیش از فرودشان را از یاد بردهاند. با این حال وقتی کسانی آن دور دورها نشسته اند و فکر میکنند وارد بهشت شدهای و گاه به تو رشک میبرند، دلت میگیرد. نمیتوانم بگویم از باب کم دانی ایشان، بلکه از پنهانکاری ما ایرانی جماعت. میترسیم "دشمنشاد" شویم. مادر بزرگ خدابیامرزم همیشه میگفت نگذارید "دشمنتان شاد" شود... من البته موافق این نگاه نیستم. اگر دشمن آدم دانا باشد، که لایق دانایی و اطلاعات بیشتر است، اگر هم نادان، که در رنج دائمی است!
اینجا دوستان زیادی را دیدهام که موفق هم بودهاند. طرف دانشجوی ممتاز شریف است و به اینجا میآید و دکترایش را میگیرد و جذب بازار کار میشود. چه چه چیزی از این بهتر، یا مدیر هنری است و موسسهای فقط به ابتکارات او سرپا است. مثالها فراوانند.
کسانی که با میل خود پا ابه اینجا گذاشتهاند و سالهای سال در انتظار مصاحبه سفارت بوده اند، وضعی متفاوت از تبعیدیها دارند. با این حال برای تبعیدی هم نفس کشیدن در فضای آزادتر با ارزش است.
در مورد جامعه ایرانی خارج از کشور هم باید بگویم که به طور انفرادی، ایرانیهای بسیار نازنینی در این نیمه کره خاکی یافت میشوند، ولی به صورت جمعی، به نظر من ما هنوز جامعه مشخص ایرانی نداریم. قومیتهای دیگر را در اینجا میبینی که چگونه هوای همدیگر را دارند. ولی گاه حس می کنی که هموطنانت بدشان نمیآید زمین خوردنت را شاهد باشند و بعد برایت تاسف بخورند. نمک روی زخم پاشیدنشان هم که الحمدالله بینظیر است.
ایرانیانی را دیده ام که ترجیح میدهند تا حد ممکن از معامله و ارتباط کاری با هموطنان خود دوری کنند. این تجربه به آسانی بدست نیامده است. نگویید طرف ملیتش را فراموش کرده و عاشق غرب شده است. نه! ما اگر به اینجا آمدهایم، "بد و خوب" خودمان را هم آوردهایم.
یک مثال جالب: موسسهای وجود دارد که کارش ظاهرا کشف و کمک به کارشناسان برجسته ایرانی تازه وارد است. در عمل، جایی شده برای تبادل کارت ویزیت و کشف ایرانیهای پولدار تازه واردی که می توان آنها را وارد چرخه مالی اینجا کرد و از ایشان سودی برد. به همین راحتی. سرمایه ایرانیان ساکن کانادا را دست کم نگیرید، ولی آیا توانستهاند یا خواستهاند بخشی از این سرمایه را صرف کمک به آموزش و کاریابی و بهروزی هموطنان بکنند؟ چند مرکز فرهنگی و آموزشی با سرمایه سرمایهداران ایرانی برای کمک به تازهواردان راه افتاده؟
اگر هزینههای مهمانیهای نمایشی جذب کمک و یا انجمنهای اسمی راکه حتما سیاستمداری کانادایی را هم دعوت میکنند تا سود خودشان را ببرند بر آورد کنید، خواهید فهمید که میتوان کاری کرد. ولی افسوس از منفعت طلبی ما.