یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, December 19, 2005
يک روز عجيب و غريب
روز يک​شنبه با مزه​ای بود. بايد به جلسه بلاگر​ها می​رسيدم که فرنگوپوليس ميزبانش بود. تاکسی گرفتم. راننده ايرانی بود. شايد در دو سال و نيم گذشته دومين باری بود که سوار تاکسی يک ايرانی می​شدم. کلی گپ زديم، آخر سر کرايه هم نمی​خواست بگيرد. به زور گرفت ولی نصف کرايه را برگرداند.

به جلسه که رسيدم، ديدم باز ايرانی​های عزيز مثل هواپيمايی "هما" با تاخير می​رسند و احتمالا با نقص فنی هم جابجا می​شوند.
ساعت پنج و نيم هم جای ديگری جلسه بود، باز تاکسی گرفتم، اين بار هم ايرانی بود. کلی گپ زديم، از ماجرای قتل يک راننده تاکسی ايرانی و اينکه هيچ کدام از بزرگان شهر در مراسم بزرگداشتش شرکت نکرده​اند و ...آخر سر هم کارتش را داد و خودش را معرفی کرد، من هم به رسم ادب معرفی کردم..حالا این بار دردسر بیشتری داشتم تا کرایه را بدهم. ماجرای کاریکاتور کذایی که به اینجا برسد، دیگر هیچی!

جلسه هم جلسه خوبی بود، فقط وقتی از آنجا بر می​گشتیم، انگشتان عزیز دست راست بنده لای دری که محکم بسته شد گیر کردند، و شانس آوردم که خرد نشدند. الان که تایپ ،می​کنم اندکی اذیت می​شوم.

با این همه کلی زور زدم که سر شام با بر و بچه​ها کسی متوجه نشود، که خدا را شکر آنقدر موضوع برای سر و کله زدن داشتیم که خودم هم دردم از خاطرم رفت. تازه بچه​ها گفتند که بعد از رفتن من از جلسه بلاگرها، کلی از من انتقاد شده. دروغ یا راست خوشحال شدم. همینکه حساسیتی هر چند کم هم ایجاد شده باشد ارضا کننده است.

شام هم هم حواسم نبود که باید شب کار کنم، چلوکباب خوردم و الان یواش یواش خوابم گرفته است!

خلاصه يک​شنبه عجيبی بود، بد هم نگذشت، ولي امان از انگشت درد!