زمانی که یکی از نوادگان علی در کوههای اردکان فارس ساکن شد، و دست سربازان خلفا به ايشان نرسيد، همانجا با دختر يکی از اهالی وصلت کرد و ماند و بعد هم احتمالا اهالی که در فقدان امامزاده میسوختند يا گذاشتند به مرگ طبيعی بميرد يا بالاخره جد ما را شهيد کردند...این از طرف پدری ما
از طرف ديگر، جماعت ارسنجانی(ممتحن) که خود را به ناف هخامنشیها میبندند با کازرونیها(خاندان کیمیایی و حقیقی) که معرف حضور انورتان هستند! متصل شدند...تا رسيد به مادر بزرگ مادری ما...
يک طبيب اصفهانی از خاندان کلباسی رفت بيروت درس خواند و ديد اصلا تحمل همشهريانش را ندارد، پس در شيراز داروخانه راه انداخت و در دوران رضا شاه برای اينکه فاميلهای اصفهانی پيدايش نکنند، فاميلش را کرد"دوايی"، و با دختر يکی از نمازیها ازدواج کرد و تنها پسر این وصلت هم پدربزرگ مادریمان بود...
به اين ترتيب، ترکيب نامتجانس سادات لر، اصفهانیهای خوشجنس!کازرونیهای خوشجنستر از اصفهانیها! ارسنجانیهايی که به زور خودشان را به هخامنشیها منسوب میکنند و خاندان نمازی شيراز، شد اين آش شله قلمکاری که بنده باشم( از خواهر و برادر گرامی بابت این افشا گری شدیداً عذر میخواهم...از ایدز که بدتر نیست!)