یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, January 16, 2006
۲۶ دی
۲۷ سال پیش بود

آن روز بعد از ظهر سگی را روی سقف یک ماشین گذاشته بودند و در گیشا می‌چرخاندند، شاه رفت..!
همه روزنامه دستشان بود...شاه رفت! همه به خیابان ریختند، همکلاسی‌هایم را بعد یک ماه می‌دیدم، همه شاد بودند...جز تک و توک همسران افسرانی که شوهران‌شان صبح زود راهی پادگان شده بودند ... انتظار و ترس را می‌شد در چهره‌هاشان دید...
از سر کوچه چهاردهم رفتیم تا کنار کانال، یکی از گل‌فروشی کلی گل خریده بود و پخش می‌کرد...یکی شیرینی دستش بود. بعد رفتیم سمت مسجد، بالای خیابان ۲۶ بود گمانم. همه شاد بودند...هوا دلپذیر بود...

۲۰ سال پیش بود

پدربزرگ مادری‌ام بعد از مسمومیت سکته کرد و رفت. روزهای سختی بود...

۱۸ سال پیش بود

خبر دادند دختری که ...تمام کرده...

امروز صبح است

یخ کرده ام، گوش‌هایم از سرما تیر می‌کشد...نمی دانستم بعد از شادی ۲۷ سال پیش، امروز باید غم آواره‌گی این سر دنیا را بخورم...
چی فکر می‌کردیم، چی شد...
هوا دلپذیر نیست...

سال دیگر است

اما آیا جنگی درگرفته است و صدها هزار نفر آواره‌ شده اند و بی‌سر و سامان؟ یا نامسوولان مسوول‌نما عقل‌شان رسیده چه بکنند؟