یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, January 25, 2006
بیداری دردناک حافظه

سر کار ناگهان گردنم تیر کشید. از آن تیرهایی که نمی‌توانی تکان بخوردی، داد و بیداد و جیغ هم نمی‌توانی بزنی مبادا بدتر شود. همان موقع خاطره‌ای فراموش شده بعد سه سال به سراغم آمد که دردش بیشتر بود. آن روزفکر کردم...گردنم را می‌شکنند...آن روز یاد کیومرث صابری افتاده بودم، چون سال‌ها سال اسم مستعارش گردن شکسته فومنی بود...که در سال‌های چهل بعد از کتک خوردن از نیروهای دولتی مدتی گردنش آسیب دید...

از سر کار که بیرون زدم، ضربانم پایین نمی‌آمد، به زور قرص کمی آرام شدم، ولی حس خفنی بود.
الان، هم همکارم زنگ زد که یک خبر خوردگی داشته ام...یادم رفته بفرستمش...حس بدی است.

بعضی چیزها تا آخر عمر با آدم می‌ماند...