شايد ادامه اين بحث را بايد کسانی پی بگيرند که متخصص ژئوپولیتیک هستند. ميزان سرمايهگذاري قدرتها روی مسائل حقوق بشر بر چه پايهای صورت میگيرد، ميزان تاثيرش روی شهروندان در خطر چگونه است؟ تا چه اندازه باعث افزايش فشار روی فعالان داخل اين کشورها میشود؟ چرا تمرکز روی کشورهای خاصی بيشتر است و ...
بحث بر سر زير سوال بردن فعاليتهای مدافعان حقوق بشر نيست! بر سر اين است که چه نوع فعاليتهايی امکانپذيرتر است؟ و چرا؟ نمیدانم آيا اگر يک فعال مخالف سياستهای آمريکا که منتقد جدی و شاخص سياستهای محافظهکاران جمهوریخواه باشد تا چه حد از کمکهای موسسات مرتبط با دولت آمرکا بهرهمند خواهد بود؟ حتی اگر در کشور خودش هم امنيت جانی نداشته باشد، آمريکايیها چقدر دنبال نجات جان او هستند؟ چرا کسانی که تا حدی يا طرفدار حمله نظامی به ايران میشوند، و يا موافق بعضیطرحهای غیر عملی-از جمله رفراندوم- مورد توجه قرار میگيرند؟
نظر من اين است که بايد هميشه سوال کرد! نقض حقوق بشر مساله کمی نيست. سال پيش از چند سياستمدار کانادايی میپرسيدم که اگر ماجرای "زهرا کاظمی" بيشتر از روابط اقتصادی برایتان اهميت دارد، چرا نوع فشارتان را تغيير ندادهايد؟ چرا به سراغ بسياری از سرمايهداران متنفذ در حکومت ايران نمیرويد که خودتان میدانيد در کانادا سرمايهگذاریهای بسيار کلانی کردهاند؟ آنکه عضو حزب حاکم بود سکوت کرد، آنکه عضو حزب رقيب بود میگفت در دولت نيستيم که چنين کنيم! مطمئن هستم وقتی جاها عوض شود، پاسخها همان خواهد بود.
حقوق بشر مساله کمی نيست. ولی وقتی ابزار میشود و دکان برای نان در آوردن آدمهايی که بيش از حد زرنگ هستند، بايد اندکی روی آن بيشتر متمرکز شد.
همين