یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, January 26, 2006
خاطرات ...فقط یک نگاه
رو به قبله ایستاده‌ای...نمازت را می‌خوانی...در تاریکی شب ناگهان چراغی روشن می‌شود...باز حواس‌ات را متوجه مهر می‌کنی... حتی وقتی داری اشهدت را می‌خوانی دل توی دلت نیست که که آن نور، چراغ کدام خانه است.

می‌ایستی، می‌ایستد. لحظه‌ها را نشمرده‌ای...ضربانت را هم...

مدت‌ها به هم خیره می‌شویم، مدت‌ها خیره می‌مانیم.
فردا صبح توی صف اتوبوس می‌بینمش، مرا می‌بیند. از در عقب سوار می‌شود و من از در جلو...

داریم همدیگر را نگاه می‌کنیم، از انعکاس شیشه اتوبوس...

پیاده می‌شوم، پیاده می‌شود...

فقط یک نگاه.

شب این بار به امید دیدنش چراغ را روشن می‌کنم.

خبری نیست...

سر نماز اصلا حواسم سرجایش نیست. از اول می‌خوانم...نه، نمی‌توانم...

شب بعد، باز هم خبری نیست.

روز بعدش در کتابخانه دانشگاه، عکسی در صفحه ترحیم می‌بینم.

...

۱۷ سال است که دیگر خبری نیست