یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, January 29, 2006
شرحی بدون شرح
وارد خانه شد. خانه فامیل بود. پسر فامیل، باعث مرگ خیلی‌ها شده بود و اثری از مقتلولین پیدا نکرده بودند.
با پسر فامیل قرار گذاشته بود، به بهانه‌ای...پسر، در را باز کرد و باهم وارد شدند. مهمان، دستگیره در را هم دست نزد...کسی خانه نبود. وارد اتاق پسر که شدند، مهمان بالشی برداشت و گذاشت پشت گردن پسر و تهدیدش کرد که شلیک می‌کند.

پسر اعتراف کرد...اثری از همه مقتولان را نگه داشته...ته استخر توی باغ...مهمان پسر را مجبور کرد چاله‌ای بکند...فهمید پسر مقتولین را چطوری زجرکش می‌کرده...آخرین کسی که به این روش کشته می‌شد، همان قاتل بود. بی‌حسی بدن و بعد قطع سر...

وقتی کار تمام شد، مهمان قهرمان که انتقام صدها نفر را گرفته بود، احساس پشیمانی می‌کرد...حالا خودش قاتل بود...صدای باز شدن دروازه باغ آمد، مهمان شوکه شد، آمد فرار کند، یادش آمد کنار استخر جای پایش روی خاک‌ها مانده، یادش آمد دستگیره در را بعد از تمام کردن کار لمس کرده، یادش آمد، جورابش را هم در آورده...حالا ۲ دقیقه مانده به وارد شدن صاحب خانه...پدر پیر همان جوان قاتل...

لحظه‌ای بعد به خودش آمد. او چه کسی را کشته بود؟ پسر فامیل سال‌ها پیش از این کشته شده بود. پس از چه کسی انتقام گرفته بود...
...

حالا در نظر بگیرید که این خواب اول صبح من بوده باشد! و من کسی که بیست و چند سال پیش کشته شده را دوباره کشته باشم. این عمل قهرمانانه پیج در پیچ به درد این کتاب‌های داستان دوزاری جیبی هم نمی‌خورد، ولی باعث سردرد عجیب و غریب من شده است!

احساس شنیع آدم کشتن، و بعد عذاب وجدانش را هم اضافه کنید، که تا زمان بیدار شدن چه کشیده‌ام! به خدا نه غذای سنگین خورده بودم نه فیلم وحشتناک دیده بودم نه ...

این هم از تفریحات سالمه عالم خواب ما