و اما نامه به آیتالله مصباح یزدی
روز ۱۹ فروردین ۱۳۸۰، همراه سید علی میرفتاح فردید آبادی! نشستیم و در محل هفته نامه مهر نامه را نوشتیم، در حقیقت علی میرفتاح ویرایش آخوندی نامه را بر عهده داشت.
قبلا با یکی از معاونان قوه قضاییه هماهنگ کرده بودم که بهترین راه همان فکس کردن است. پس متن نامه را نوشتم و سریع به دفتر آیتالله مصباح فکس کردم.
علت فرستادن نامه چند چیز بود. یکی اینکه خود آقای مصباح از من شکایتی نکرده بود، و اخلاقا باید تشکر میکردم، چون اگر آن شکایت هم اضافه میشد، کارم زارتر بود. از طرف دیگر برادران مزاحمتهایی برای کسانی بوجود آورده بودند که اصلا دخلی به ماجرا نداشتند. حتی تهدید کرده بودند که اگر برای نمایشگاهی که در شیراز داشتم، پایم را از هواپیما بیرون بگذارم، احتمالا کارم با کرامالکاتبین است، به همین خاطر سر راه فرودگاه مهرآباد بود که تلفن زدند و گفتند نیایی بهتر است! و به نفع تاکسی شد که دوبله کرایه گرفت. در ضمن می خواستم به بهترین طریق ممکن سو تفاهم را برطرف کنم.. دقیقهای بعد هم تماس گرفتم و مطمئن شدم که رسیده. ده دقیقه بعد هم جواب را فرستادند...
با مسوول دفتر ایشان تماس گرفتم و قرار شد اصل نامه را هم برایم ارسال کنند. بار سنگینی بود که از روی دوشم برداشته شد.
با آنکه ماجرا را خیلی ساکت برگزار کرده بودم که استفاده تبلیغاتی از آن نشود، مدتی بعد در یکی از نشریات نزدیک به انصار حزبالله گزارشی از ارسال نامه چاپ شده بود. همان روزها هم یکی از بچههای ریاست جمهوری سراغ کپی نامه را گرفت!
مدت کوتاهی گذشت تا اینکه برادر محترم ... زنگ زد و گفت، درست است که نامه فرستادی و ایشان هم به خاطر بزرگواری کاری به کارت ندارند، ولی ما داریم. باید مدتها جواب پس بدهی. آن وقت بود که فهمیدم حتی نامهنگاری بیسر صدا هم در مملکت ما بیسرو صدا نمیماند.
اردیبهشت ماه باز هم احضار شدم.