خلبان هواپيما حواسش نبود که ميکروفون داخل پرواز باز است، به کمک خلبان گفت: بذار من يک سری به دستشويی بزنم، بعد ترتيبات مهماندار را خواهم داد...
صدای خلبان در تمام هواپيمای مسافربری پيچيد، و مهماندار هم سراسيمه به سمت کابين خلبان دويد، سر راه پايش به پيرزنی گير کرد و خورد زمين! پيرزن گفت: عجله نکن ننه! گفت اول ميره دستشويی!
اين حکايت بدان آوردم که هنوز چيزی در باب سخنان افشاری و شرکا در کنگره و سنا ننوشتهام، همه زود به پرخاش افتاده اند. اول صبر کنيد به دستشويی بروم، بعد...