دیروز مهمانان عزیزی داشتم که در حقیقت میزبانم بودند! آقا مرتضی و طاهره خانم نهاری آودره بودن که قیامت بود! همین الان دارم بازمانده خورشت قرمه سبزی و مرزا قاسمی و پلو دیروز را میخورم! عجب میچسبد!
یاد زمانی آن روزهایی افتادم که در همسایگی آقا مرتضی کار می کردم و طاهره خانم با افطاریهای محشرش به دادم میرسید...
از قدیم گفتهاند که شکم گرسنه ایمان ندارد...خدا خیرشان بدهد که نگذاشتند ما بیایمان بشویم!