دو سال پیش این روزها به من خیلی سخت گذشت. اول خواب صابری را ببینی، بعد هر چه خانهاش زنگ بزنی صدای یکی دیگر روی پیغامگیر باشد، و بعد بخوانی که او تمام کرده...
آنقدر گریه کردم و ناله کردم که باورم نمیشد اینقدر دوستش داشته ام.
هیچگاه آن چیزی نشدم که صابری از من انتظار داشت، چون استقلالم را بیشتر دوست داشتم، و نمیخواستم نمونه دیگری از دنبالهروهای منطق و فرهنگ "توفیق" باشم.
صابری منطق خودش را داشت، و من هم نگاه وحشی خودم را...با آنکه هنوز شاگردی میکنم و دارم زور میزنم مسیری منطقی برای خودم بیابم، ولی کار کردن کنار استادی مثل او افتخار کمی برایم نبوده است.
دیدهام که اتصالات سیاسی به قدرت چقدر دست و پای او را بسته بود، ولی توانست گروهی را دور هم جمع کند و طنز سیاسی را زنده نگاه دارد، گروهی جوان جویای نام را پناه دهد و امکان بروز استعدادشان را فراهم سازد.
روزی که با محمود جوادی اهل بوشهر به آنجا رفتیم ، چندان امیدی به جذب شدن نداشتم، ولی لطف و حمایت سیامک ظریفی، مرحوم محمد پورثانی، خود صابری و بعدها ابراهیم نبوی باعث شد در مسیر مناسبتری بیافتم. طرحهای جوادی در ماهنامه چاپ میشد و بعدها به روزنامه جمهوری اسلامی رفت و عملا به جرگه حرفهایها پیوست.
بهترین خاطرات خیلی از ما یادداشتهای معترضه و گاه راهنماییهای صابری روی کاغذهای کوچک با آن رواننویس سبز رنگش بود. خیلیهایش را جمع کرده بودم. جوکهایی هم به همین خاطر درست میکردیم بامزه بود.
صابری میدانست که برای زنده نگه داشتن طنز نباید از حدی تندتر رفت، و گاهی ما جدا شدگان از گلآقا بیهوا میخواستیم خشتک سیاسیون را دود بدهیم، و او میدید که چه بلایی بر سرمان خواهند آورد...
شاید این اواخر نگاه سیاسی او را دوست نداشتم، ولی حرفهایش همیشه در گوشم زنگ میزد. به من با آن لهجه رشتیاش میگفت: " پسر، این کاریکاتور خالی برای تو نون و آب نمیشه! بزن توی کار شرکت و چاپ و کتاب و این حرفا! مرد! درست رو تموم کن! شیرازی و کله شقی؟"
مجموعه گلآقا پر بود از خوبیها و نامهربانیها، تبعیض همیشه وجود داشت، دستمال به دستها موفقیتشان تضمین شده بود، ولی به همه سختیهایش می ارزید، لحظاتی که میرفتی دفتر صابری، متلکی بارت میکرد و اگر هم مثل من پررو بودی، جوابش را میدادی و در میرفتی، و بعد در راهرو سمت راه پله بودی و میشنیدی که میگوید:"پسر، برگرد اینجا ببینم!" بعد قهقهه...
بحثهای طولانی انتقادی از سبک کاریکاتور گلآقای که صدایش را درمیآوردم بامزه بود...میگفتم ما نباید نسبت به توفیق پیشرفت کنیم؟ مثل این بود که فحش ناموسی داده بودم.
یک بار به او گفتم فیلم پدرخوانده را دیدهاید؟ در باره شماست! گفت مگر پدرخوانده چه جوری است...بعدا گمانم دیده بود. او پدرخواندهای دوست داشتنی بود.