یکی از نکات بامزهای که تازگیها دارد وبلا گردنم میشود، انتظار تند و تیز و معترضانه بعضی از خوانندگان است که میگویند چرا این را نوشتی و چرا آنرا ننوشتی؟
قرار است این وبلاگ شخصی هم باشد، مگر نه؟ علتی که آمارگیر رویش نگذاشته ام این است که بر اساس نظرسنجی سوژههایم را انتخاب نکنم و بروم سراغ مسائلی که برایم مهمتر است! هر کدام از ما قرار است خودمان باشیم، و این "بیخود" بودن باعث "بیخود" بودنمان خواهد شد.
از اینکه چیزی بنویسم که دل کسی را شاد کند، خوشحال میشوم، از اینکه مسالهای را مطرح کنم که مساله کسان دیگری هم باشد، بیشتر! ولی اینکه دغدغهام دقیقا دغدغه دیگران باشد، نه ممکن است نه میسر!
امروز داشتم در مورد دوم خرداد فکر میکردم، به مسائلی که در ۹ سال گذشته تجربه کردهایم و مکافاتی که خیلی از همکارانم کشیدهاند. انتظار بسیاری که ما روزنامهنگاران گردن نازک، به جای آنان گردن کلفتی کنیم و به جای قلمزنی، فعال سیاسی باشیم و احتمالا شهید شویم!
مطمئنا بعضی دیدگاههای مرا بسیاری از بر وبچههای طرفدار مشارکت و کارگزاران نخواهند پسندید، راستیها هم که از نگاه من متنفرند، جماعت سلطنتطلب هم هکذا، طرفداران نفوذ آمریکا هم بدتر از همه. حالا مگر من نوعی مرض دارم چیزی بنویسم که همه را ناراحت کند؟ جواب ساده است! بله! مرض دارم!
شاید نگاهم به مسائل اخلاقی و روابط عاطفی و جنسی با نظر خیلیها یکسان نباشد، خب نباشد! مگر قرار است بر اساس نظر آنان زندگی کنم و حرف بزنم و فکر کنم؟ دموکراسی این نیست که همه مثل هم باشند که؟ تفاوتها است که باعث رشد همه ما می شود نه یکسان سازی! شاید من هم انتظار بیخودی از بقیه دارم که به حرفهای خودشان پایبند باشند! شاید عدم پایداری هم نوعی روال اخلاقی جدید باشد! نیست؟ شاید بعدها به این نتیجه رسیدم که هم فرم و هم محتوای حرفهایم اشتباه بوده، ولی تا آن زمان نمیخواهم مثل بقیه فکر کنم و بنویسم.
به هر حال، چیز جالبی که از وبلاگنویسی فرا گرفتهام، امکان نقد و نقد شدن است. باید دروغگو باشم که بگویم عاشق عیب و ایرادی هستم که خوانندگان از من میگیرند، ولی دریافتهام که سنگ خارا هم وقتی جلا مییابد قابل توجه میشود. بدون پرداخت، بدون تراش کامل نخواهیم شد! پس از نظراتتان ممنونم.
در خاتمه باید بگویم که تقریبا ۹۵% نظرات منعکس می شود، برخی که مودبانه نیست(۳%) اصلاح و آنهایی که کاملا بیربط است قیچی!