هر کدام از کسانی که در انتخابات ۹ سال پیش شرکت کردهاند خاطرات خاص خودشان را دارند. نگرانیها، شادیها، امیدواریها، ناامیدیها، غمها، سرخوردگیها و...
۹ سال پیش بسیاری از ما امیدی به شکست خوردن ناطق نورینداشتیم. شکست ناطق با برنده شدن خاتمی فرق داشت! انتظار داشتیم سیستم با تقلب خاتمی را بازنده کند. ولی اشتباهات طرف مقابل و جنگ تبلیغاتی به خوبی کار خودش را کرد. عوامل دیگری هم نقش داشت...
بعدها که حجاریان در مصاحبهای گفت که برنامهای برای برنده شدن نداشتند و حد اکثر امیدشان بردن هفت هشت میلیون رای برای تشکیل و سازماندهی اقلیتی نیرومند بود، عرق سردی کردم. به عبارت آن لحظه فهمیدم که ما را قبل از بلوغ سراغ عروس خانم فرستاده اند.
امروز این طرف دنیا نشسته ام و دارم تاسف لحظات بسیاری را می خورم، شاید هم بیخودی تاسف میخورم...فردا کامنت میآید که تو هر چه داری از ۲ خرداد داری و غلط میکنی اعتراضیه مینویسی...فلانی هم توی چت میگوید که عجب ساده بودیمها...آن یکی هم طبق معمول احساس شهیدان را پیدا میکند و از ارزشهای والای انسانی بدست آمده میگوید و ...
دوم خرداد برای من یک خاصیت بسیار بزرگ داشت؛ چشمانم تقریبا باز شد. اینکه میگویم تقریبا به این لحاظ است که سالها باید بگذرد تا بیاموزم چه فکر میکردیم و چه شد!!
الان به این نگاه رسیدهام که جامعه ما در آن لحظه آماده تحول نبود. گاهی وقتها پای صحبت بعضی از سیاسیون که مینشینی به نکات جالبی بر میخوری که انگار از سر شکم سیری بیان شده، ولی تقریبا خریداری ندارد.
برای من صحبتهای خبرنگارانی که از همان موقع درگیر ماجراها بودند جذابتر است. وقتی امید پارسانژاد و ژیلا بنییعقوب وزیر ارشاد وقت را در کنار فرهنگسرای ارسباران گیر انداختند، و ژیلا با همان پیگیری همیشگی، میرسلیم کم مو را کچل کرد، و روز بعد خوانندگان همشهری فهمیدند طرف چند مرده حلاج است، برای خیلی از ما مسجل بود که ایجاد ممنوعیت برای جماعت فرهنگی در تبلیغ برای خاتمی نشان از استرس جناح راستی داشت که جامعه اسلامی قصابها و سالامبورفروشها و پوستکنها و ...برایش تبلیغ میکردند.
بر وبچههایی که به ستادهای خاتمی میرفتند و ماجراهای آنجا را تعریف میکردند و چکیده وقایع را به گوش ما میرساندند باید الان بگویند برداشتشان چیست؟ بچههای ستاد بهآفرین که میخواستند درش را ببندند و مرتضیحاجی مسوول ستاد خاتمی جلوی آنها ایستاد حتما خاطرات بامزهای دارند.
یادم نمیرود بعد شکست محافظهکاران انگلیس در انتخابات ماه می ۱۹۹۷، با لقمانی دبیر سرویس سیاسی وقت روزنامه و چند نفر دیگر میخندیدیم و میگفتیم آیا همچنین چیزی در اینجا هم ممکن است؟ پروین امامی که تفریحش شده بود کسب اخبار ریشهری و یکی از بچهها که خیلی دلش میخواست فکر کنیم اگر ریشهری به قدرت برسد حتما سردبیر همشهری خواهد شد!
آن روزها صحبتهای زیدآبادی که گمانم هنوز سیبیل نازکی زورویی خود را داشت، بیات که دبیر سرویس اجتماعی بود، شکری که هفتهنامه روز هفتم را در میآورد خیلی شنونده داشت. فروزان آصف نخعی با آن شور وحشتناکش میآمد نظر میداد...
هر کدام از ما که میتوانستیم به جایی برویم و خبری کسب کنیم، سعی داشتیم نقشی در انتقال اطلاعات به سهم خود بازی کنیم. خیلی از خبرها در همشهری درج نمیشد ولی در روزنامهها و ویژهنامههای دیگر چاپش میکردند. البته همشهری محل صفحهبندی ویژهنامههای خیلی از روزنامهها شده بود. جالب بود که ویژهنامه سلام، کار و کارگر و ... دقیقا با لیآوت همشهری چاپ میشد!
یادم میآید یکی از بچههای آرشیو همشهری به من گفت که بعضی از بچهها که در ستاد خاتمی کار میکنند از روی کاریکاتورهای رد شده من فتوکپی میگیرند و این طرف و آن طرف میبرند. باورم نشد تا وقتی که یکی از همکلاسیها در دانشگاه به من کاری را نشان میداد و میپرسید در کدام شماره همشهری چاپ شده؟
ادامه دارد