اول از همه، معتقد به پیروی بی چون و چرا نیستم!ا جنبشیهای استشهادی ولایت پذیرند. من نیستم. من دو سال تمام خودم را از آموزههای اجباری خانواده پدری رها کردم تا راهم را انتخاب کنم. من که ولایت پدرم را نمیپذیرم، چگونه ولایت دیگری را قبول کنم؟ تازه معتقدم پدرم به خاطر منافع سیاسی از راه و روشش دور نشده و انسان پاکی است. با این وجود اصلا به نگاه دینیاش عمل نمیکنم و نخواهم کرد.
دوم، معتقدم بر طبق نظر اسلام، نباید به خودم آسیب برسانم! اگر در موقعیت جنگی قرار گرفتم و برای دفاع از خودم تیر زدم و تیر خوردم، حرفی دیگر است. من این کار را نوعی خودکشی شعاری میدانم، که بقیه تصمیمش را برایم گرفتهاند.
سوم، نتیجه کار مهم است! مگر جماعت کامیکازه در جنگ جهانی دوم بر اساس اعتقاد خود را به کشتن نمیدادند؟ آیا نتیجه کار به نفع شهروندان ژاپنی شد؟شعار و ایده آنانی که هاراگیری میکردند جه بود؟
چهارم، چه کسی ثابت میکند بر حق است؟ کسی که با کشتن خود، شهروندانی بیگناه را هم به کشتن میدهد؟ خون به خون شستن؟ مسلمان تندروی وهابی پیروی بن لادن که میخواهد مردم بیگناه را به کشتن بدهد بر حق است؟ جوان عاشق استقلال فلسطین که باعث مرگ و میر غیر نظامیان اسرائیلی میشود بر حق است؟
پنجم، آیا این کار نوعی بدعت نیست؟
ادامه دارد