باز نمیدانم چه خوردم که شديدا ياد مهاجرانی افتادم! گلاب به رويتان اين تساهل ما را کشت!
همه همکارانم دلشان میخواهد روزها خانه باشند تا فوتبال ببينند، من که خانه هستم، میخوابم و فوتبال نمیبينم!
ديشب دوستی عزیز زنگ زد و کلی حرف زد، گفت عجيبه! تو چقدر کم حرف شدهای! نمیدانست حتی نیکآهنگ هم بعد از پرکردن دندان لثه بیحس میتواند خفه بشود!
دلم لک زده برای يک مسافرت اساسی! میدانيد، وقتی دعوت میشويد و ميزبان برايتان بلیت و هتل میگيرد چقدر حال می دهد! ولی آنگاه که نوبت به خودتان میرسد تا از جيب خرج کنيد، يک کمکی دردناک است! آقايی که شما باشيد، ما دلمان برای سفر ارزان قيمت بيشتر تنگوليده است! برای کنفرانس کاریکاتوریستها در دنور که حسابی شکمم را صابون زده بودم، ولی نهایتا کف کردم!
شوهر عمه خدابیامرزم روزی روزگاری دچار مشکلی قانونی بود که من هم نامهاش را به لطف دکتر رمضانزاده به خاتمی رساندم، او هم مطابق معمول پاس داد به دیگری...و آخر سر هم خبری نشد که نشد. الان هم یاد آن روزهایی افتادم که با بچههای فامیل و دوستم سپهر که همسایه آنها بود و الان ساکن تورنتو است در خانه عمه جمع میشدیم خدا بیامرز آقای چهرهنگار از همه ما اشرار عکس میانداخت...یاد باد...
ماجرای دستگیری فعالان زن هم عجب مکافاتی شده است. چند نفر از همکاران مطبوعاتی را گرفتهاند از جمله بهمن احمدی و همسرش ژیلا بنییعقوب...من هی به این بهمن گفتم زیر بار حرفهای این فمینیستها نرود...گوش نکرد که نکرد...آدم با این هیکل ورزشکاری فمینیست بشود؟ طفلکی بهمن!
ظاهرا مسوولان محترم سانسور وبلاگها شدیدا فعال شدهاند و تصاویر بلاگر را هم حذف میکنند! بابا ایول! روی روزگاری فقط عکسهای مجلات آنچنانی مستهجن بود، الان تصاویر ساده وبلاگی هم حکم "صور قبیحه" را دارد. گمانم روزی بشود که در تهران، تمام خانمهای محترمه دارای شغل شریف خودفروشی مجوز داشته باشند و آزاد و فقط بلاگرها رابه اتهام فحشا و گسترش آن دستگیر کنند.
طفلکی مانا! حال به خاطر کاریکاتور سوسکی کارش به دادگاه انقلاب کشیده شده! اتهامش را هم مطبوعاتی نمیدانند.واویلا! حالا خدا را شکر که فضای آذربایجان اندکی آرام شده است. خدا کند همه چیز به خیر و خوشی تمام شود.