حضرت
مسيح بحثی را آغاز کرد که انتظار داشت مطابق ميلش پيش برود و نرفت!
شايد دوست داشت ما راه حلی پيدا کنيم برای تمام مشکلات عالم، و حالا چون پيدا نشده، بايد استشهادی بود. نه به خدا! قرار نيست که ما برای هر چيزی راه حلی پيدا کنيم آن هم در مدتی کوتاه! صدها هزار نفرساعت وقت صرف شده تا وضع آوارگان فلسطينی به موقعيت امروزی برسد که بخشی از آنان در همان سرزمين فلسطين خودشان ساکن شوند. سياست که يک بازی سر کوچه نيست که اگر نتوانستی برنده شوی بزنی زير همه چيز! مشکل اسرائيل و فلسطين و لبنان با پاک کردن صورت مساله حل نخواهد شد. با شعار و تبليغات يک طرفه هم نمیتوان انتظار داشت اسرائيلیها به حرف منطقی ما گوش کنند و بروند بيرون و فلسطين را دو دستی تقديم کنند. شايد اسرائيل حقيقت نباشد، ولی واقعيت که هست!
حس میکنم شعاری بودن بزرگترين عارضه جماعت است. حرفهای مراد را توضيح و توجيه کردن چاره کار نيست! من با بعضی از دوستان طرفدار استشهادی بودن گفتگو کردهام. بر اساس نگاه ايشان، همه افراد با هم برابر نيستند. افرادی که به خاطر دين يا اعتقاد غير اسلامیشان از همه چيز محروم شدهاند بايد محروم بمانند. البته اين حرفها دليلی برای رد منطق استشهاديون نيست، ولی میتوانی بفهمی که برپايه تبليغات سنگين نمیتوانند حرفی جز سخن مراد بگويند. استشهادی بودن در نظر ایشان، اناالحق گفتن نيست! من حلاج را بيشتر دوست دارم! استشهاديون اهل حلاجی نيستند!
من ابدا نمیخواهم محمد مسيح و ديگر دوستانش را نفی کنم، ولی دوست دارم اندکی دنيای بيرون چهار ديواری محدود کنندهشان را هم ببينند، و همين که دارند نظر ديگران را میخوانند و به چالش میکشند، مايه اميدواری است که میخواهند فراتر از مرزهای ترسيمی حکومتی را دريابند.