ديشب غم چنان مرا گرفته بود که شادی را فراموش کرده بودم. ظهر با کمال رفتيم دوچرخهسواری و اندکی حالم بهتر شد. تماشای فوتبال هم کمک بزرگی بود.
عصر هم همراه دوستان به تماشای قوم لوط پرداختيم و خدا را شکر کرديم از بابت همقوم نبودن با اين عزيزان! همين همسايگی مسالمتآميز، ما را بس. در میان ایشان آدمهای نازنینی هست که روحی بس بزرگ و شاعرانه دارند، بسیار مهربانند، و اصلا مطابق استریوتایپها نیستند. همینکه کسی آدم باشد، کافی است، اشکال کار این است که در میان گیهای ایرانی که میشناسم، آدم ندیدهام! علیالخصوص از نوع ملون زیر ۳۳ پل...
در عين حال با مشاهده بخش عمدهای از لزبينها و البته فمينيستهای عزيز تورنتو، میتوانستيم به اين نتيجه نسبتا آماری برسيم که چرا دختران زيبا کمتر همراه ايشان میشوند. اصولا از نظر ظاهرشناسولوژيکی کاريکاتوری! ما در ميان لزبينهای موجود کسی را که صاحب اندام، و قيافه مناسبی باشد، نيافتيم( این شد خودش استریوتایپ که!!!).
همينکه عقدههای ضد فمينيستی ما اندکی رفع شد، حال خراب ديشبمان هم مرتفع گشت!
الان هم با فريد سیبیسی و دوستی بس عزيز دو ساعتی گپيديم! و بنده به خانه آمدهام که کپيدن آغاز کنم.
یکشنبه هم کم خواهم نوشت.
انشالله دوشنبه در خدمت خواهیم بود.
عزت زیاد