هر کسی نگاه خودش را به دنيای اطراف دارد و نمیتوان انتظار داشت ديدگاه همه يکسان باشد. تجربه کوتاه من در اينجا به من آموخته که نبايد آدمهای مختلف را بابت علت مهاجرت مورد قضاوت قرار داد. هر کسی حقی دارد، و خيلیها دوست داشتهاند در اين سر دنيا هويتی جديد بيابند، حتی اگر مورد پسند نزديکانشان نباشد!
اگر کسی در ايران به هر دليلی در رنج است، و يا فکر میکند در خارج از کشور به سعادت دست میيابد، به خود حق مهاجرت داده است. فکر نمیکنم کسی مطمئن باشد که در اين طرف دنيا وضعش خرابتر میشود و هر چه دارد و ندارد را ول کند و به اينجا بيايد.
اينجا نکته مطلقی نديدهام، انگار تنها چيز مطلق، نسبی بودن است!
تبعيض در انواع مختلف و رنگهای متفاوت و طعمهای جورواجور ديده میشود. اولين کشف من در برخورد با خودم، اين بود که ما ايرانيها چقدر اهل تبعيض نژادی و برتری جويی قومی هستيم! باور نکردنی است! لطفا احساستان را از نشستن کنار يک چيني، کاناديی سفيد پوست، يک زن جامائيکايي، يک هندی با بوی کاري، و ...بنويسيد! آيا همه آنها در نگاه شما برابرند؟ در روزهايی که در مغازه کار میکردم، میدانستم بر مبنای تفاوتهای نژادي، چگونه بايد با مشتریهای مختلف تا کنم! هندیها اهل چانه زدن و تخفيف گرفتن بودند، چينیها حتی روی يک سنت هم حساب میکردند، بعضی از مشتريان يهودی رسيد را دو سه بار چک میکردند...دو تا از مشتريان آلمانی بشدت اهل حرف زدن بودند و بايد پا به پایشان حرف میزدي، کانادايیهای سفیدپوست هم انواع مختلفی داشتند!
تا زمانی که توانستم با همه با اعتدال رفتار کنم، مدتی طول کشيد! عيب از آنها نبود!
يکی از مسائل دردناک در مورد بسياری از مهاجران ساکن کانادا، اين است که هر قومي، در کنار خوبیهايش، بدیهايش را هم به اينجا میآورد. از جمله ما ایرانیها!
يکی از دوستانم که روزنامهنگاری در تبعيد است، تعريف میکرد که ماموران اداره مهاجرت و بعضی وکلا (وکيل مهاجرت) نسبت به چند گروه بدبين هستند. چرا؟ به خاطر دروغحای شاخدار!به عنوان مثال، خانمی ۴۰ ساله ادعا کرده بود که در ماجرای کوی دانشگاه مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفته، و خود را نماينده نهضت دانشجويی معرفی کرده بود. میخواست هه اين وسيله از کانادا تقاضای پناهندگی سياسی کند. يا يک حاجی بازاری و خانوادهاش تا وارد فرودگاه شده بودند، بدون آنکه اندکی زبان بلد باشند، آسمان و ريسمان به هم بافته بودند تا سريع پناهنده شوند.
پیارسال دختری ۲۱ ساله را ديدم که مدعی بود در ماجرای کوی دانشگاه جزو فعالان نهضت دانشجويی بوده و جانش در ايران در معرض خطر است. وقتی گفتم ماجرای کوی مال ۵ سال پيش است و آن موقع دبيرستانی بوده، گفت:"مگر کانادايیها میفهمند؟".
بامزهترین مثال هم مربوط به کسانی است که از کانادا رقاضای پناهندگی کردهاند و بعد از گرفتن پاسپورت کانادایی، با گذرنامه ایرانی به وطن سفر کردهاند!
از کسانی که ادعا کردهاند همجنسگرا هستند و بعد کاشف به عمل آمده که زن و بچه دارند هم بايد گفت!
به همین دلیل اگر یک ایرانی به کانادا بیاید و واقعا مشکلی داشته باشد، مقامات کانادایی کمتر به او اعتماد میکنند!
ادامه دارد