این که میگویم نتایجی است که در مورد خودم گرفتهام و درعین حال برداشتی است که از گفتههای دیگران دارم.
حس میکنم اگر استشهادی بشوم، چيزی هستم در حد خوارج صدر خلافت علی.
با افزايش سن، تمايل کمتری به شهادت طلبی در من بوجود آمده و البته شايد ربطی به عقل که من فاقد آن هستم نداشته باشد.
اگر معتقد باشم که در آن دنيا خودم جوابگو هستم، گناه ديگری را بر گردن نخواهم گرفت و ديگری هم گناه مرا.
اگر اصل انسان بودن است و خداوند پيامبر را برای تکميل مکارم اخلاق فرستاده باشد، بر همان پايه، شهادت طلبی با تعريف جديد را نمیپسندم. نمیتوانم در آن صفتی اخلاقی پیدا کنم که بر پایه کرامت انسانی باشد.
برایم نامشخص است که ملاک تعيين جهاد در عصر غيبت چيست؟ آيا به مفتيان ايقندر اطمينان دارم که چشم بسته به حرف ايشان در طلب شهادت برآيم؟ من یکی اینکاره نيستم.
تا آنجا که میبینم، این نوع شهادت طلبی به نحوی پاک کردن صورت مساله است. اگر کسی شهادت طلب واقعی باشد، داد و بیداد نمیکند: "آنرا که خبر شد خبری باز نیامد" آنهایی هم که دارند بحث میکنند، به نقطهای بین شک و ایمان رسیدهاند و میخواهند مطمئن شوند که اینکاره هستند یا نه. با این همه معتقدم که مومن واقعی کسی است که شک میکند و بر پایه شناختش از حق تعالی به جواب میرسد. کسی که اهل اطاعت بی قید و شرط است، نمیتواند و اجازه ندارد که شک کند. شک با شرک متفاوت است، و سالهای سال است ما را از شک کردن ترساندهاند. ابراهیم تا شک نکرد، خداوند پاسخاش را نداد. اگر شک روا نبود، جلسات بحث معروف مکتب جعفری شکل نمیگرفت.
این نوع شهادت طلبی، ذهن مرا از جنبههای زیبای ربوبی میرباید و کورم میکند.
من دوست دارم آزاد باشم. نمیخواهم آزادیام باعث سختی و مرارت کسان دیگر شود. اگر عملکرد شهادت طلبانه من در آینده باعث انتقام طرف مقابل از هموطنانم شود و آنان را به خاک و خون بکشاند، از آزادگی به دور است.
من نمیخواهم بجنگم که شهید شوم! اگر در حین جنگ شهید شدم، بحثی دیگر است! در اینجا جای هدف گم شده! اگر به صرف شهادت بخواهم بجنگم که معبودم عوض شده است!