برای خيلیها، آمدن به خارج و امکان زندگی کردن در فضای فرنگ، همه آمال و آرزویشان است. به هر قيمت ممکن میآيند و بعضا تلاش زيادی برای پاک کردن هويت خويش میکنند. بارها با کسانی روبرو شدهام که فقط از روی اجبار و ادبار خود را ايرانی خواندهاند.
میپذيرم که اختيار بيشتر در حوزههای شخصی و عمومی عامل مهمی برای بسياری از کسانی است که ماندن در اينجا را بر اقامت دائم در وطن ارجح دانستهاند. ولی هميشه خودم را يک ماهی آب شور میبينم که در درياچه بزرگ آبشيرين حبس شده. طبيعت من با اينجا نمیخواند! اشتباه نکنيد! من از بسياری از امکانات اينجا سود میبرم، ولی اصالتا ايرانی هستم.
سه سال است که دلم برای دود و بوی گازوئيل اول صبح تهران تنگ شده. سه سال است هر شب و هر روز خواب کوچه پس کوچههای تهران و شيراز و بم و فسا و ممسنی و ... را میبينم. از آن طرف، سه سال است خواب بازجويی رهايم نمیکند. بارها از ضربان بالای قلب از خواب پريدهام و "ايندرال" لعنتی هم آرامش نمیکند. سه سال است خواب دستنوشتههای پيرمرد بازجويی شده را میبينم که مجبورش کردهاند عليه من و سيناو بقيه اعتراف کند.
من اسم اين آمدن را هرگز مهاجرت نمیدانم. تبعيدی است از سر ناچاری. ولی اگر بخواهی تا ابد ننه من غريبم بازی در بياوری و آه و ناله کنی که نمیشود! بايد بسازي، وگرنه میسوزی!
اينجا مشکل اصلی روزهای اول تو اطمينان بیدليل به هر کسی است که پای حرفت مینشيند. و اگر مثل من اهل حرافی باشي، سفره دلت را باز میکنی. وای به روزگارت! بعدها وقتی از زبان ديگران همان حرفها را با صدها تغيير به گوشت میرسانند، پشتت يخ میزند. اينجاست که اعتمادت به بسياری از دوستان کم میشود.
در اينجا کسانی بودهاند که با نهايت مهربانی کمکت کردهاند و يارت بودهاند. کسانی که کوچکترين ادعايی ندارند، و تا ابد ممنون آنها خواهی بود. کسانی هم هستند که دستشان رسيده کمکت کنند، ولی زورشان آمده.
بهترين خاطراتم از کسانی است که تحمل دوری و غريبی را برايم راحتتر کردهاند، و بدترينش هم از شماتت کنندگان ابلهی است که فقط نمک بر زخمت پاشيدهاند.
ادامه دارد