روزنامه همشهری: يک مدل کوچکدر سالهای بعد از انقلاب، بسياری از سياستمداران دهه شصت از دل روزنامه جمهوری بيرون آمدند. ميرحسين موسوی و چاکرانش...دهه هفتاد برعکس شد. هر کسی از دولت میزد بيرون بدش نمیآمد روزنامهای بزند! اگر هم روزنامهای حاضر و آماده بود، سر وکله فلان معاون وزير مخلوع و بهمان استاندار کله پا شده در تحريريهها پيدا میشد.
اين پدرخواندههای جديد که از روزنامهنگار، تنها "زورنامهنگاری" را میشناختند، ديکتاتورهای کوچکی بودند که زورشان به کسانی میرسيد که از ترس حفظ شغلشان مجبور به سر خم کردن میشدند.
میتوانستی در تحريريه ببينی فلان دبير سرويس برای حفظ موقعيت يا حتی ارتقا انواع مختلف دستمالی را انجام میدهد...تصادفا ترکيب معاونان و سرويسها که عوض میشد، میتوانستی تاثير آن "واکس" زدنها را ببينی.
بسياری از همين روسای غير روزنامهنگار، بعدها در دولت اصلاحات دوباره به قدرت رسيدند. روزنامه همشهری يکی از اين سکوها بود. اگر يکی از اصفهانیهای وزارت کشور بعد از رفتن نوری از وزارت در سال ۷۲، از پست میافتاد، در همشهری به گند زدن مشغول میشد. اگر هم يکی از اعضای سازمان مجاهدين انقلاب نياز به کاری مطمئن داشت، جماعت با محبت خود شرمندهاش میکردند.
بدبختی بزرگ ما در آن سالها، سانسور شدنهای ابلهانه بوسيله همين مقامات عقدهای سابق يا آينده بود! سليقههای دوزاری و بشدت سخيف اين جماعت حال آدم را به هم میزد، و يواش يواش سليقه خيلی از ما جوانترها برپايه نگاه اين "حراميان راس هرم" شکل میگرفت.
کثافتکاریهای بعضی از مديران درجه ۲:بعضی از مديران چسبيده به اين مقامات سابق، در سايه ايشان قرار میگرفتند و تا دلتان بخواهد میخوردند و مینمودند. حتما اعضای شرکت تعاونی مسکن همشهری يادشان میآيد که مدتی معطل يک مقام امنيتی سابق شدند و به چه علت...و يا سو استفادههای جنسی مديران اداری و فنی که خيلی به راحتی از کنارش گذشتند، که يکی از همين مديرانبعدها در جايی ديگر همان کار را تکرار کرد.
منشیهای قدرتمند:بدتر از همه منشیهايی بودند که دقيقا مصداق رانتخواری محسوب میشدند. چه مسافرتهای خارجی و يا داخلی ويژه که به اسم دبير سرويس يا عضو شورای سردبيری نرفتند، و سهم روزنامهنگاران و خبرنگاران را نخوردند. وقتی منشی سردبير در سال ۱۳۷۲ با موتور ۱۲۵ هوندا و دمپايی وارد روزنامه شد، و در سال ۱۳۷۸، سه تا خانه داشت، چهار تا ماشين خارجي، يک شرکت تبليغاتی که به نحوی به سردبير روزنامه هم خيز میرساند، و سهمی از آگهیهای صفحه اول داشت، و ... عملا سرگردنه نشسته بود و از بچههای روزنامه برای خودش کار میکشيد و ...
دبيران دستمال به دست:زيرابزنی در روزنامه همشهری حرف اول را میزد. باند بازی و زيراب گروه مقابل را زدن نقل تحريريه بود. کمتر دبيری بود که بدون برق انداختن سيب سردبير و باند او امکان موفقيت داشت. اگر خانه، پرايد، اضافه حقوق، موبايل و ... میخواستي، بايد"آره و اينا" را هم انجام میدادی. بعضی از کسانی هم که میديدند آدمهای کوچکتر از خودشان به مقام دبيری رسيدهاند و سرشان بیکلاه مانده، راههای مختلف را برای اثبات حقانيت نشان میدادند...از جمله نوشتن سرمقالههای متملقانه برای سردار سازندگی و همينطور شهرادر تهران...تصادفا بعد دو سه کار اينچنينی سر از فلان پروژه که جناب سردبير يا رفيق ايشان دردست داشتند در میآوردند...وقتی پيکان معاون سابق سرويس بعدها تبديل به ماکسيما میشد، میتوانستی اوج محبت را در چشمان جناب سردبير ببينی.