به طور مشخص باید بگویم هیچکدام از ما آنچه مینماییم، نیستیم! اکثر ما خواسته یا ناخواسته دوست داریم ایدهآلی از خودمان ترسیم کنیم که شاید حقیقت هم به حقیقت نزدیک باشد، ولی واقعیت ندارد.
مثلا من یکی دوست دارم شجاع، هنرمند، بیرقیب و ...باشم! ولی نیستم! ممکن است در تخیلام چنین شخصیتی از خودم ساخته باشم، ولی دروغ چرا؟ تا قبر آ، آ،آ،آ!
با این همه به کسانی که عقاید و ایدههاشان را فریاد میزنند و ترسی هم از قضاوت مردم ندارند، احترام میگذارم.
مشکل من با کسانی است که اندکی فرهیخته مینمایند ولی در واقعیت هرزههایی هستند که نمیخواهند کسی از کارهای عجیب و غریبشان سر دربیاورد.
نام نمیآورم! ولی وقتی فلان مترجم و مفسر معروف قرآن، بچههایش را هم معتاد کرده و فاسقی را ارجح بر پاکدامنی میداند ولی نزد مریدان خود را به معصومیت میزند، آیا باید با ظاهری که از خود ساخته کنار بیاییم یا چیزهایی که میدانیم و بقیه از آن غافل ماندهاند؟ گیرم عدهای بگویند مسائل خصوصی اوست و ...ولی وقتی کسی در جامعه بتواند تاثیرگذار باشد، باید تا ابد فقط چهرهای را که میخواهد از او نمایش دهیم یا آنچه دیدهایم؟
یا فلان تحلیلگر امور دینی که استعداد فراوانی در خر کردن آمریکاییها دارد...چرا نظرش را در باب "زندگی آزاد" در حین مزدوج بودن به عنوان یک تز مطرح نمیکند؟ چرا بعضیها بودن در عرصههای اجتماعی را دوست دارند، ولی از شناخته شدن بیزار؟
یا ...
همیشه گفتهام و خواهم گفت که با معیارهای رایج ایرانی، روشنفکر نیستم و حد اکثر یک لمپن به حساب میآیم. این رفتارهای عجیب وغریب را هم روشنفکری نمیدانم. اگر روشنفکری به دنبال حقیقت رفتن است، پس روشنفکران عزیز لطفا حقیقت پس و پیش رفتارهایی که نمیخواهند برملا شود را معنی کنند.
به عقیده من سیاستمدار، متفکر و یا روشنفکری که میخواهد از نعمت "سلبریتی" بودن بهرهمند باشد، باید فاصله کم زندگی پشت پرده با جلوی آن را بشناسد. اینجا دیگر مساله روابط خصوصی نیست. کسی که در زندگی خصوصیاش فاسق است، چگونه میتواند راهبر مناسبی در مسائل اجتماعی باشد؟
من با این نگاه، صداقت کسانی مثل فرنگوپولیس، سیبیلطلا و ... را میستایم، هرچند مخالف نگاهشان باشم، و در مقابل مارمولکهای هفت خط حکیم نما را خطرناکتر از خطرناک میدانم.
البته آنچه گفتم نگاه من است و شاید غلط باشد، ولی تا وقتی به این نگاه معتقدم، به آن کافر نخواهم بود.