بعد از بازدید موزه، دویدم تا هتل که هم کاریکاتور روز را بکشم و هم چرتی یک ساعته بزنم.
شب میخواستند ما را ببرند رستورانی کنار بندر کوچک مرکز شهر که نمایی خوب دارد. از شانس بد من، اکثر غذاهایش دریایی بود! با تعجب گفتند مگر تو غذای دریایی نمیخوری؟ گفتم تنها حاضرم با "پری دریایی" کنار بیایم!
در ایالت مریلند باشی و شهر بالتیمور، خرچنگ و ماهی هم لب نزنی!
سر شام پسر کل آمد، و دیدیم پایش را گچ گرفته! ماجرا از این قرار است که چون مادرش انگلیسی است، و لاکراس باز قهاری هم هست، عضو تیم ملی انگلیس است، ولی در بازیهای دانشگاهی آمریکا مصدوم شده و از جام جهانی باز مانده...
بعد از شام کنار آب اندکی پیاده روی کردیم...دیدن استخوانهای دایناسورها مختلف از پشت شیشههای موزه تاریخ طبیعی شهر، داغ دل مرا تازه کرد. در دوران لیسانس زمین شناسی، اصلا به ما در باره دایناسورها چیزی یاد ندادند، و پیدا کردن کتابی در باره مهرهداران دوران دوم کار حضرت فیل بود. این لعنت بر انقلاب فرهنگی!
گوشه شمالی میدان یک گروه معروف بالتیموری مشغول اجرای برنامه برای مردم بود. چیزی توی مایههای "هیپ هاپ". از مشارکت بانوان محترم هم برای اجرای حرکات موزون بهره می گرفتند!
بعد از کلی پیاده روی، من و گوستاوو را به هتل برگرداندند و هر یک به اتاقهایمان رفتیم.
صبح روز بعد در رستوران طبقه بالای هتل هایت، جلسه هماهنگی برنامه سخنرانی موزه بود. به قول اینجاییها "برانچ" خوردیم. اتصال صبحانه به ناهار.
یک ساعت و نیمی برنامه را مروز کردیم و در ضمن تا دلتان هم بخواهد با ادا اطوارهای کل خندیدیم.
بعدش به هتل بازگشتیم...آخر من یکی باید کت وشلوارم را میپوشیدم! کلی خرجش شده بود به جان شما!