عباس معروفی بر خلاف بعضی از خادمان قدرت که عضو کانون نویسندگان شده بودند، مقابل بعضیها سکوت نکرد.
چسبیدن به قدرت به هر عنوان میتوانست برایش خوششانسی به ارمغان آورد، ولی چنین نکرد، چون اعتقاد داشت، و اعتقادش هم فروشی نبود. مداحی سردار سازندگی و خاتمی را نکرد تا مشکلاتش رفع شود.
در آمستردام و در حاشیه کارگاه آموزشی رادیو زمانه خواستم از نزدیک در باره مهاجرانی با او گفتگو کنم، و متاسفانه یا خوشبختانه به خوبی دردش را حس کردم.
معروفی آرزویش کار در ایران است. آرزویش نوشتن برای ایرانی و خوانده شدن در ایران است. آرزوی خیلی از ما. وقتی ناخواسته این طرف دنیا در غربت و تنهایی به امید روزی باشی که باز هم دماوند را در غروب ببینی و در اوین درکه ذغال اخته بخوری و در فلان کتابفروشی دوستانت را زیارت کنی و …و هر روز ایران از تو دورتر و دورتر شود، بایدیا سنگدل و بدنام باشی یا برای برای گرفتن ملیت جدید تن به ازدواج با یک خارجی بدهی یا … که ککت نگزد.
گفتگویم با عباس معروفی کوتاه بود و احتمالا سوالهای زیادی هست که باز هم از او خواهم پرسید.
مهاجرانی هر چه باشد، سیاستمداری است که میتواند راز بگشاید، تا روزی روزگاری مردم با واقعیت آشنا شوند و به حقیقت برسند.
اگر مهاجرانی واقعا از قدرت کنارهگیری کرده، باید سو تفاهمهای تاریخی را رفع کند، چون مدیون است، و اگر نتواند، احتمالا ریگی به کفش دارد که…
دلایل سکوت حکومت نیز در قبال پروندههایش تا سال ۱۳۸۲ چه بوده و چرا از آن تاریخ مسائل مختلف مطرح شد؟
هنوز هم هستند کسانی که عطا را خوب می شناسند ولی به امید موقعیتی و نانی، سکوت میکنند، اینان تاریخ را هم خوب میشناسند و تفسیر میکنند، ولی یادشان می رود که تاریخ در مقابل جنین سکوتی، چه قضاوتی خواهد کرد؟
دوست دارم مهاجرانی را ببینم و جوابهای او را هم بشنوم. دوست دارم از نزدیک با او گفتگو کنم و ببینم آیا میتواند یک بار، صادق باشد و دور از علاقهاش به نشان دادن موجودی که نیست، خود واقعیاش باشد و خودش را نقد کند.