یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, July 31, 2006
يادش گرامی باد

شوکه شدم. وقتی محمد درويش اين خبر را به من داد، گيج شدم! يعنی می​توان باور کرد؟ از اولين بار که در تابستان ۶۳ با همسر نازنين اسمعيل رهبر آشنا شدم تا روزی که از ايران رفتم، فقط خوبی ديدم و مهربانی.


ياد آن روزی افتادم که به خاطر تهديد پدرم مجبور بودم وزنم را براي عروسی کم کنم، و تا خانه​شان در ازگل با دوچرخه پا زدم و کارت عروسی را رساندم. چند دقيقه​ای دم در در باره همين موضوع حرف زديم و خنديديم، و من بايد ۳ کيلوی ديگر راکم می​کردم تا پدرم در عروسی ماشرکت کند! به همین خاطر ۲۰ کیلومتر دیگر را هم بعد از خانه​شان پا زدم تا کارت را به مهمان دیگری برسانم.
ياد تابستان ۶۳ افتادم که به خانه پدربزرگم در تهران آمده بودند، چند ماهی بود که ايران خنم و آقای رهبر ازدواج کرده بودند...چقدر دوست داشتنی...

ياد اولين باری افتادم که سپيده دختر بزرگ​شان را می​ديدم...ياد آن روزها که فهمیدم ياسمن چقدر طرفدار شکلات است و مادرش نگران دندان​های او...همه​اش لبخند...

خبر را که خواندم دردم آمد.

خدا به اسمعيل رهبر و سپيده و ياسمن صبر دهاد.

يادش گرامی باد