یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, July 29, 2006
و اما مهاجرانی-۳

نیک‌آهنگ: پیه مهاجرانی به تن شما هم‌ خورد؟

معروفی: یعنی شما فکر می کنیذ‌ خوش و خندان رمان نوشتیم و مجله منتشر کردیم؟ یک بار در سرمقاله گردون نوشتم:"بنده بابت هر رمان و مقاله‌ای که می نویسم، یک بار عزرایئل را ملاقات مىٰ کنم". و باز در همان گردون نوشتم:" ...آقای مهاجرانی، تصور کنید پیرزنی را ستمی در گرفته است".
و اینها را همه در هد یک مبارزه تلقی می‌کردم و صادقانه پیش می‌رفتم. اماروزی کانم سیمین دانشور به او تلفن زد که چرا این همه معروفی را آزار می‌دهند؟ این نویسنده جوان بعد از انقلاب مطرح شده، و چرا اینهمه بلا سرش می‌آورند؟ چرا به زندان و شلاق مهکوم شده؟ چرا؟

این گفتگوی تلفنی سه چهار روز بعد از محکومیت آخر من بود. سیمین دانشور بسیار برافروخته و آشفته بود. گفت: آقای مهاجرانی گفته که یکی از مدیران فرهنگی سطح بالای وزارت اطلاعات یکی دو سالی روی معروفی کار کرده و معتقد است که معروفی اصلاح شدنی نیست و به راه نمی‌آید(نقل به مضمون).

می‌دانی؟ آن مدیر فرهنگی که شب و روز مرا ویران کرده بود و زندگی مرا به بازی گرفته بود، واقعا یکی از مدیر‌کل‌های وزارت اطلاعات و یکی از بازوهای مهم سعید امامی بود. او همان بازجوی سعیدی سیرجانی بود. مردی بود به نا‌م حاج آقا محمدی. و آن یکی هم اسمش مهدوی بود. آن یکی هم ناصر نوری بود، آن یکی هم...

من که آنها را نمی‌شناسم، آقای مهاجرانی بهتر می‌شناسد.

نیک‌آهنگ: پس مهاجرانی هم به نحوی جزو زنجیره بود؟

معروفی: ببین، سال ۱۳۷۱من از دانشگاه آستین تگزاس یک دعوتنامه دریافت کردم که به مدت سه سال بروم آمریکا و در آن دانشگاه ادبیات معاصر و رمان‌های خودم را تدریس کنم . من اصلا نمی‌خواستم آز کشور خارج شوم، به آنها نامه‌ای نوشتم وضمن تشکر اعلام کردم که ترجیح می‌دهم در مملکت خودم بمانم و در مجله خودم فعال باشم.

ادامه دارد