دیروز ماجرای بامزهای داشتم. سر موقع رسیدم فرودگاه، ولی معلوم شد که جایی در هواپیما ندارم!
همانجا منتظر نشسته بودم که یکی آمد و گفت سلام نیکآهنگ! من هم برگشتم دیدم یک خانم محترم با سهتار نشسته ردیف عقب و معلوم شد از تحملکنندگان این وبلاگ است. تازه بعدش فهمیدم خودش هم بلاگر است!
بیخودی که به هواپیمایی KLM نمیگویند ...ون لق(یا لغ) مسافر. اول تصمیم گرفتند مرا بفرستند به آمریکا و بعد راهی تورنتو کنند که داد و بیداد کردم! من آمریکا نمیروم! ترجمهاش می شود، من ویزای آمریکا ندارم که آنجا از هواپیما پیاده شوم!
بعد از اندکی معطلی یک خانم محترم آمد سراغ ما و ضمن پوزش بابت اشتباه لپی پیش آمده، ۶۰۰ یوروخسارت داد، و بلیت جدیدم به مونترآل و از آنجا به تورنتو را داد دستم.
وقتی به مونترآل رسیدم، به صفهای سالن ترانزیت و بازبیننی پاسپورت فرودگاه مهرآباد ایول گفتم! اینقدر شلوغ بود که نگو. به یکی از ماموران گفتم که یک ساعت دیگر پپروازم به تورنتو میپرد هوا، و لطف کرد و مرا از مسیری دیگر عبور داد. حالا قسمت سخت ماجرا این بود که چمدان من بلاتکلیف در جایی مانده بود و به مونترآل نرسید...
مامور گمرک هی سوال پیچم می کرد و من هم تا آنجا که یادم مانده بود می گفتم چه دارم و چه ندارم. و نهایتا در آخرین دقایق به پرواز تورنتو رسیدم.
در فرودگاه تورنتو هم خبری ازچمدان نبود و با قلبی مطمئنه و بدون چمدان راهی خانه شدم. خانه که رسیدم، به اینترنت عزیز وصل شدم و از خستگی بیهوش...
الآن که ۵ صبح است از خواب بیدار شدهام و باید برنامه خوابم را از نو تعریف کنم!