وقتی یادداشت ۱۲ سال پیش خدابیامرز صابری را دیدم، حس عجیبی به من دست داد. یادم میآید بیشتر یادداشتهای کوتاه و بلندش را که با آن رواننویس سبز نوشته بود نگه داشته بودم. صابری گاهی از جوابهای درشتی که میدادم دلخور میشد و از نگاهش معلوم بود که به او برخورده یا نه، ولی هیچگاه تندیهایم تاثیری در کار نگذاشت.
من یاغی بودم، با نشریههایی خارج از گلآقا کار میکردم و اگر سوژهام رد میشد و اعتقاد داشتم خوب بوده، جای دیگر چاپش میکردم. از روش استعماری مجله توفیق هم خوشم نمیآمد و راحت میگفتم که گلآقا همان راه را میرود و خدا بیامرز هم ناراحت میشد، ولی با احترام جوابم را میداد.
الان دلم برایش خیلی تنگ شد و این بخش از یادداشت را گذاشتم تا یادش را گرامی بدارم.
خدا رحمتش کناد