راستش را بخواهيد فشار کار اين چند وقت اخير از حد توانايی من يکی بيشتر بوده. اينقدر زياد بود که دیروز وقتی از سر کار آمدم خانه، نای ايستادن يا حتی دراز کشيدن جلوی تلويزيون را هم نداشتم. تمام کارهايم را به لطف لپتاپ وايرلس مخصوص تنبلها از همان تخت انجام دادم.
در کانادا، شرکتهايی که سهامشان در بورس معامله میشود بايد تا ۱۵ اوت اطلاعات سود فصلیشان را ثبت کنند، در نتيجه هر چه به اين بنبست نزديک میشديم، فشار کار ما هم بيشتر بود با کار روی اخبار عجيب و غريب بازار.
هفته پيش آنقدر کار سنگين بود که یک شب ۴ نفر از بچههای شيفت روز همراه نايب رئيس خبرگزاری تا صبح ماندند و وقتی ماجرای دستگيریهای مظنونين انگليسی پيش آمد، نايب رئيس تا ساعت ۹ صبح ماندنی شد، يعنی ۲۴ ساعت از جايش تکان نخورده بود.
برای کسانی که با اين کار آشنايی ندارند ممکن است سوال پيش بيايد که مگر ما چه میکنيم؟ شاخ غول را میشکنيم يا ؟
روزانه صدها خبر رسمی به ما میرسد که بايد بعد از ويرايش، پيرايش و دوباره سازی به شکلی که از رسانههای بورس و اقتصادی دیگر قابل انتشار باشد، آپلودشان کنيم. وقتی يک خبر در فرمت پیدیاف به ما میرسد، در هنگام تبديلش به "ورد" ممکن است بعضی از علائم غيبشان بزند، يک منفی مثبت شود، و اگر خبری ۵۰ صفحهای همراه با کلی جدول باشد، در نظر بگيريد چه مراقبتهای خاصی لازم است. و اگر خبر را اشتباه روی خط بفرستی، روزگارت سیاه است.
حالا در نظر بگیرید که در این دو شب اخیر چه دهان مبارکی از من سرویس شده است.
شیفت شب از آن شیفتهایی است که فکر میکنم کمتر کسی حاضر شود زیر بارش برود، و جالب اینکه من در این شیفت راحت هستم، ولی وقتی فشار کار از حد توان آدم ناتوانی مثل من بالاتر رود، هم اوضاع و احوالاتم به هم میریزد، و وبلاگ نویسی و کاریکاتور کشیدن و کار و همه از حالت منظم خود خارج میشوند.
برای دوستان عزیز که خیال میکنند ما در این طرف دنیا نشستهایم و کاری نداریم و داریم تفریح میکنیم عرض شود که زندگی و کار در این سر دنیا به آن راحتی که خیال میکنند نیست. داستان شعرباف یزدی و سعدی شیرازی است، حالا من شیرازی در موقعیت شعرباف یزدیام که ختاب به شیخ اجل میگوید:
سعدیا شیراز داری حرف مفت - میتوانی شعرهای خوب گفت
گر به یزد آیی و شعربافی کنی - اردک از ...نت بیافتد جفت جفت