آقا ما قرار بود امشب همراه کمال بریم فیلم مکس رو ببینیم، که این سردرد عجیب و غریب، ما را خانه نشین کرد. خوابیدم که ناگهان ساعت ۱۱ و ۴۰ با سر و صدای مهمانان بیدار شدم! فهمیدم همخانه ما بر و بکس را دعوت کرده و بنده خدا زنگ هم زده که خبر بدهد، ولی من موبایل را خاموشیده بودم!
جای شما خالی نباشد داشتم خواب بازجویی را می دیدم و خداوند این برو بچهها را آورد تا ما را از آن کابوس هستهای خارج کنند. بچههای باصفا کلی گرم گرفتند و من هم بعد از مدتها قر دادم. وسط قر دادن به این نتیجه رسیدم که گاهی موقع ضبط صدای کلاغی، میشود قر هم داد! چون خانمهای شیرازی موقع واسونک خواندن اندکی تکان تکان هم میخورند! همین حس کار را بیشتر میکند.
یکی از بر و بکس گفت چرا برنامه کلاغستون اندکی "مشنگی" است، گفتیم که باید مشنگی باشد! قرارش این بوده! قرار است به نحوی با جامعه خل مشنگ ما همخوان باشد دیگر!
خداوند خیر دهاد به این همخانه ما که طبقه دوم مینشیند(بنده خدا تابستانها تبخیر میشود از گرما!) و همینطور بر و بچههای باصفا.
در ضمن کمال، شرمندهتم از این سردرد مسخره.