دیروز برای شورای سردبیران روزنامههای دانشجویی کانادا سخنرانی کردم. میخواستم ماجرا بیستر شکل پرسش و پاسخ به خودش بگیرد، ولی بخشی از آنان اندکی از ماجراهای سیاسی دنیا دور بودند و مجبور شدم بیشتر حرف بزنم.
اتفاق خیلی جالبی هم افتاد. دو نفر از مهمانان که از آمریکا آمده بودند متولد شهری بودند که من در آن دو سال مدرسه میرفتم. و باحالتر اینکه یکی دقیقا به همان مدرسه من میرفت. اینقدر حال کردم که حد ندارد.
بحث اصلی ما در باب نگاههای مختلف اخلاق در مطبوعات بود. حالا بداخلاقترین آدم دنیا را آورده بودند تا برایشان موعظه کند!
من بیشتر به نسبی بودن نگرشهای اخلاقی و تفاوتهای اخلاق در ایران و آمریکای شمالی پرداختم. بخصوص در باب واکنش نسبت به کاریکاتورهای دانمارکی، حد و مرز اخلاق در مطبوعات جدی و ...
آخر جلسه هم آمدند به من هدیه بدهند که شرمندهشان شدم و گفتم بدهند به نفر بعدی! طفلکیها یک بطری گران قیمت شراب برایم حاضر کرده بودند. به قیافهاش میخورد کلی پولش باشد...
حالا از فردا رفقا کلی غر خواهند زد که چرا قبول نکردی و خب میدادیاش به ما! و جواب من هم این خواهد بود: تا جان از فلان جای مبارکتان در برود!
نیکان: باز تو بیتربیت شدی؟
نیکآهنگ: خره! بدتربیت! بیتربیت که اصلا فقد اونه، من دچار تربیت بود بودهام، حالیات شد؟