ما که گفتيم خوابيدن مهمترين کار دنياست، شما باور نکرديد!
بعد از مدتها داشتم با موضوع کاريکاتورم حال میکردم، و کمی وقت سر اجرايش گذاشتم...در نتيجه طول کشيد. اندکی ديرتر از هميشه خوابيدم. وسط خواب ديدم بوی کباب میآيد، فهميدم يا همخانه برای مهمانهايش استيک درست کرده يا همسايه... به هرصورت باز سرم را کردم زير پتو.
داشتم خواب رئيسم را میديدم که میگفت خرت و پرتم را از کجا میخرم که تلفن زنگ زد. طفلکی همکارم بود...نگاهی به ساعتم انداختم ديدم ای وای! صدای زنگ ساعتم را نشنيده بودم و او همينطور منتظر مانده بود و نمیتوانست محل کار را ترک کند. سراسيمه بلند شدم و هر چه میگشتم، کلاه ايمنی دوچرخهسواری ام پيدا نمیشد!
تا رسيدم سر کار ديدم بنده خدا دارد فتيله پيچ میشود! نمیدانيد وقتی آخر ساعت کاریتان است چه ذوقی برای خروج داريد، آنوقت او مجبور بود زيادتر بماند چون همکار نسبتا محترمش آسوده خوابيده بود.