آقا چنان هوای باحالی شده که نگو! با اینکه اندکی خنکتره از هفته پیش، ولی عشق میکنی...یه جور هوای ملسیه که نگو!
صبح که از سر کار برگشتم بعد از اندکی گفتمان با دوستان گرفتیم چرتیدیم، ولی دلم نمیاومد این هوا رو از دست بدم، به زور خودمو بیدار کردم!
دیشب هم چند تا اتود سر کار کشیدم واسه مزرعه، از کاراکترهای خروس، گاوه، اسب آبی راضیترم، خرچنگوپولیس هنوز کار داره. عنتر رو بدم نمیآد شبیه خودش در بیارم، چون کلی شخصیت توی همون قیافه هست. برای بعضی از لحظات هم بد نیست دلقکماهی جزیره مرجانی رو بذارم توی کار، ولی ولش. بود و نبودش آنچنان به داستان کمک نمیکنه. روی قیافه مارمولک هم باید کار کنم، چون اون هم باید یک کمی شبیه خودش بشه!
بابا باز که افتادم به کرسیشعر گویی!
پاشم برم سراغ سراغ دوچرخه سواری. اگر هم زورم نیاد یک آیپادی، چیزی بگیرم واسه امر شریف موزیک گوش دادن، ولی چه کنم که روزهای جمعه من از اسکاتلندی بودن در میآم، و حتی اون رگ خبیث اصفهانی هم آروم میگیره!
عزت زیاد