ما سه سال است مریض یک روانکاو هستیم. به قول جماعت بعد از دچار شدن به
بینظمی ماتحتتاثیر استرس، مدتی به طور مرتب نزدش رفتم،و بعد که کابوسها سراغم آمد، باز هم ادامه دادم، تا اینکه در یکی دو جلسه روی بازآوری حافظه کار کرد که...
دیروز کل ماجرای دعوای اخیر را برایش بازگو کردم، با اینکه از دریچه ذهن خودم بود، ولی تلاش کردم چیزی جا نماند تا حد اقل به پاسخی اعتدالی برسیم.
چند نکته را گفت که دیدم حق با اوست.
اول اینکه اگر کسی به تو پیشنهادی نامتعارف میدهد، بهتر است مثل یک صفحه سوزن خورده پاسخ منفیات را تکرار کنی تا خسته شود، نه اینکه با تحقیرش او را دشمنت سازی. من ازاینکه از قیاس نیکول کیدمن و آنجلینا را برای پس زدن حتی به شوخی استفاده کرده بودم، کار خطایی کردهام. پس عذر میخواهم. نیکآهنگ و عذرخواهی؟از عجایب است!
دوم اینکه چرا باید با افتادن در بزن-بزن که ممکن است اول لذتبخش باشد، بعدها که طوفان عصبانیت خوابید، ناراحت بشوم که دوستی را آزردهام، وبعدها پشیمان بشوم؟
البته روانکاو محترم فرمود که جماعت طبیعتا میدانستند با این بازی باید منتظر چه واکنشی میبودند و هدف زدن پوز این جانب احتمالا مهمتر از همه چیز بوده...ولی بهتر است واقعبین باشیم.
به هر حال، من به سهم خودم میفهمم که تند رفتهام. کاری به دیگران هم ندارم. اگر خیال میکنند کار درستی کردهاند، به آن ببالند و اگر اشتباه، واکنش به عملشان با خودشان است.
زیاده عرضی نیست