پدربزرگم دوستی داشت که هر وقت خرما و رطب همراه چای تعارفش میکردم، میگفت "رطب خورده منع رطب کی کند"...بعدها داستان را گمانم در يکی از کتابها"قصههای خوب برای بچههای خوب" خواندم. اگر درست يادم باشد، مادری نزد پيامبر میآيد تا از رسول خدا بخواهد فرزندش را از خوردن رطب منع کند. پيامبر هم همانموقع داشته رطب میخورده، و به زن میگويد روزی ديگر بيا...
فردايش پيامبر به قولش عمل می کند و به کودک میگويد اينقدر رطب نخور و به حرف مادرت گوش بده!...به قول معروف اگرت میخواهيم کسی را نصيحت کنيم و يا به قول جماعت، امر به معروف، لااقل ترک کننده آن عمل بوده باشيم!
به عنوان مثال من یکی نمیتوانم به کسی بگویم دید نزند! چون خودم از چشم چرانان درجه یک عالم هستم. باورتان نمیشود؟ ۵۰۰ گرم وزنتان زیاد شود یا کم، اگر صدایم در نیامد؟ فکر کردید منظورم آقایان است؟ عمرا! فقط در مورد خانمها میگویم! حال بگویید از کجا فهمیدهام؟ هه هه هه!
یا بگویم لاس خشکه نزنید؟ من خودم ادبیات لاس خشکه اختراع میکنم، آنوقت بیایم بقیه را منع کنم؟ غلطهای زیادی!
حالا دولت میخواهد ستادهای امر به معروف و نهی از منکر را در ادارات راهاندازی کند. خاطره بد سالهای ۶۰ دوباره زنده می شود! يعنی روز از نو روزی از نو... دولت میخواهد ملت را ارشاد کند. ياد آن وزير ارشاد کننده در سال ۶۱ بخير که در حال ارشاد يک بانويی که دوپايش در طرفين حاجآقا مستقر شده بود گير افتاد...از همان تاريخ به "ارشاد" میگويند "گايدنس"!