کلاس سوم راهنمایی بودم. برای عروسی یکی اهالی فامیل به تهران آمده بودیم. در سالن بوی عطری توجهام را جلب کرد. همهاش دنبالش بودم که از کجاست. نفهمیدم...
سالها در خواب آن عطر را استشمام میکردم.
امروز صبح سر چهارراه، آن عطر دوباره به مشامم خورد. باز هم نمیدانستم از کجاست، ولی هر چه بود، در خنکای هوای صبحگاهی، گرمم کرد...