الان همه دارند ۶۶ سالگیاش را تبرک میگویند...
سال ۱۳۷۱، از طریق دوست عمهام، همراه عمهجان و ایشان رفتیم خدمت استاد...
عمهام از ستایشگران او بود ولی پسرش میگفت: مادر! نرو! تو شجریان را به خاطر هنرش دوست داری، وقتی از نزدیک بشناسی او را، از چشمت میافتد!"
کاریکاتور شجریان را مانند درخت-شجر- کشیدم و همراه بردم. شجریان فهمید که عمهام صدای گرمی دارد، از او خواست که بخواند. حس شرم و خجالت آن روز عمهام را نمیتوانم فراموش کنم! تازه شجریان اگر میدانست که من با صدایی کلاغی، خیلی از آهنگهایش را میخواندم چه میگفت؟
چند تا عکس هم از او انداختم که خودم خیلی حال کردم!
عمهام با همسر آن زمانش دوست شد و کلی ماجراهای پلیسی داشتند برای اینکه بفهمند دل استاد به کدامین سو روان است! شبکه دوستان تا خود فرودگاه تعقیبش میکردند تا ببینند فلان شب به استقبال چه کسی رفته، با دوربین آگفای فسقلی عکس میانداختند تا ببینند مادر آینده فرزند بعدی کیست!
نمیدانم، اشکال از این بود که از نزدیکتر شناختیمش...آهنگهای قبل از آن زمانش بیشتر به دلم میچسبد! همهاش لابد تقصیر آن دل "هرزهگرد" است.
هنوز "ربنا"یش گرسنهام میکند!