یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, October 04, 2006
حالا حکایت ماست


حالا حکایت ماست

خبر بد، هميشه بد است.

خبر خيلی ساده بود، عمران صلاحی رفت. برای هميشه.

بار اول در تحریریه گل​آقا دیده بودمش، گمانم همان آبان ۱۳۷۰ بود. جزو مودب​ترین آدم​های حوزه طنز! یک موجود نایاب! همیشه با مرحوم شاپور می​گشت...

وقتی ریخته بودند مجله دنیای سخن به خاطر مطلب طنزش، گمانم اردیبهشت ۷۱ بود، همه ما ترسیده بودیم. صابری می​گفت سعی کرده او را همکار گل​آقا معرفی کند تا دردسر کمتری داشته باشد.

وقتی فوق لیسانس قبول شدم، استادم مرحوم دکتر اخروی سراغ عمران را از من گرفت. همکلاسی بودند.

بعد از خروج از گل​آقا، همیشه در سالگردها یا مهمانی​های گل​آقا می​دیدمش، و عجیب همان دوکلامی که صحبت می​کرد به آدم نیرو می​داد.

هر از گاهی خبری از او می خواندم و داستانی و گفتگويي، ولی باورم نمی​شد که اولين خبری که امشب بخوانم، سکته او باشد و رفتنش برای هميشه.

الان داشتم جستجويش می​کردم در گوگل، می​ديدم همه از قول او آورده​اند"حالا حکايت ماست"
ديگر چه کسی آقای داستان​های آقای شکرچيان را بازگو خواهد کرد؟