حضرتش که آمده بود تورنتو، پرسيد چرا اينقدر به خاتمی نازنين ما گير میدهی؟ گفتمش اگر مسوول قوه مجريه نبود، و فقط همان سيد محمد دوست داشتنی کتابخانه ملي و ارشاد می ماند، و پدر اصلاحات نمیشد، غمی نبود. اما خاتمی به پدری میمانست که وقتی سگی به او حمله کند، فرزندش را جلوی حيوان هار بياندازد و خودش آن پشت نگران باشد که فردا چه خواهد شد.
احساس من اين است. روزنامهنگاران و دانشجويان مگر خيال نمی کردند خاتمی پشتيبان آنهاست؟ چه خيری ديدند؟ جز تجربه کاذب و ناپايدار سراب؟
به حضرتش گفتم ماله کشی کوتاهیهای خاتمی کمکی به او نخواهد کرد. کسانی به خاتمی خيانت کردند که تملقش گفتند و هنوز هم میگويند. خاتمی بايد، بايد، بايد، بايد... مسووليتش را ثابت کند.
يادم نمیرود آن جلسه کذايی انجمن صنفی... بعد از تعطيلی گسترده روزنامهها. زيدآبادی گفت خاتمی بايد برای تحکيم موقعيتش اسعتفا بدهد. مطمئنا با استعفايش بعد از پيروزی اصلاحطلبان در مجلس ششم موقفقت نمیشد، و طبيعتا او تکليفش را با دشمنان آزادی و اصلاحات يکسره میکرد. همانجا "مزروعی" خنديد و گفت ما مجلس را بردهايم و همه چيز عوض خواهد شد. زرشک! نمیديد چند سال بعد بايد کنار بقيه نمايندگان بنشيند و اعتراض کند به رد صلاحيتش، و مردم هم هيچ حمايتی از نمايندگان اعتصاب کننده نخواهند کرد. اين بود مجلس مردمی و پايانش.
وقتی نامه عبدی به خاتمی را میخواندم، دردم ميگرفت. نه از خاتمي، که از اطرافيان چاپلوس و کور کننده و ترسانندهاش که يا نگذاشتند کاری کند، و يا مسووليتهای اين رئيس جمهوری نرمولک را به او ياد آوری نکردند.
اگر خاتمی آمد برای گفتگوی تمدنها، که نيامده شکست خورده است. اگر آمد برای کشتيبانی اصلاحات، که آنرا غرق کرد، اگر آمد برای ...
راستی خاتمی برای چه آمد؟ يادم رفت!