عجیب است! یک روز این وبلاگ به روز نشد! از همه جالبتر هم اینکه اصلا قصدی بر تنبلی نبود.
دیروز بعد از ظهر مکالمهای آنلاین با عزیزی داشتم که دلم را شکست. از سختیها، از سو تفاهمها از ...بحث شد. راستش دست و دلم به نوشتن نمیرفت.
دیشب هم جای شما خالی افطاری منزل یکی از دوستان مهمان بودم...چه آشی! چه باقلا پولویی! اینقدر خوردم که ترسیدم دکمه شلوارم هر لحظه بپرد!
الان بازگشتهام خانه و یادم افتاد که باید به کمال برای یک سوال فنی میزنگیدم و ...